جستجو

گراهیدن
شبیه بودن . مانستن به . رجوع به گراه شود.
گران سرین
آنکه سرین کلان دارد.
گران کردن عنان
دهنه را کشیدن و سخت کردن:
سبک تیغ را برکشید از نیام
عنان را گران کرد و برگفت نام .

فردوسی .

گران سلیح
آنکه سلاح او گران بود. سنگین سلاح . شجاع . گرد. دلاور:
میر بزرگنامی گرد گران سلیحی
شیرملک شکاری شاه جهان گشائی .

فرخی .

گران کردن نرخ
بالا بردن قیمت . افزودن بهای چیزی را. اِغلاء. (منتهی الارب ):
از من امروز کس سخن نخرد
بس که نرخ سخن گران کردم .

حسین ثنایی (از آنندراج ).

گرایان
در حال گرائیدن . متمایل . مایل . گراینده:
ز شاه سرافراز و خورشیدچهر
مهست و به کامش گرایان سپهر.

فردوسی .

گران دود
کنایه از ابر سیاه و تیره . (برهان ) (آنندراج ).
  • نِزم و آن بخاری باشد غلیظ و ملاصق زمین . (برهان ).
  • گران سنج
    گران سنگ. وزین:
    چو شاه آن متاع گران سنج دید
    چو دریا یکی دشت پرگنج دید.

    نظامی .

    گران کیسه
    کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ).
    گرانیک
    رودی است که آب آن نزدیک سیزیکوس ... به دریای مرمره میریزد. (تاریخ ایران تالیف سایکس ترجمه فخر داعی ص 328). رجوع به ایران باستان ص 1250 شود.
    گرایستن
    (از: گرای + ستن ، پسوند مصدری ) گراییدن . جزو اول در اوراق مانوی به پارتی گری (متمایل شدن . لیزخوردن . افتادن ) . (حاشیه برهان قاطع چ معین ).
  • میل و خواهش کردن . (برهان ). رجوع به گرائیدن و گراییدن شود.
  • میل و رغبت کردن . (غیاث ). رجوع به گرای ، گرائیدن و گراییدن شود.
  • پیچیدن ، که نافرمانی کردن باشد.
  • قصد و آهنگ کردن . (برهان ).
  • گران گاز
    سخت گران فروش . دندان گرد. رجوع به گران فروش شود.
  • کسی که دندانهای درشت دارد.
  • گرانی کردن
    سنگینی کردن . تثاقل . (زوزنی ). تثقیل . (تاج المصادر بیهقی ): و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیره خوارزمشاهی ).
  • سرسنگینی . تکلف . مشقت . اذیت کردن:
    هر آنگه که دینار بردی به کار
    گرانی مکن هیچ بر شهریار.

    فردوسی .

  • گرایسته
    متمایل شده . منحرف شده: و جوزا و حوت گرایسته بر پهلو همی برآیند. (التفهیم ). و این حرکت دوم ... لختکی از او (حرکت اول ) گرایسته تر. (التفهیم ).
    گراندهتل
    مهمانخانه بزرگ. هتل بزرگ.
    گران سنگی
    سنگینی .وقار داشتن . آهستگی . متانت . بردباری: و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی ، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی . (قابوسنامه ).
    کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
    وز سبکساری بازیچه باد آمد خس .

    سنائی .

    گران گازی
    گران فروشی . رجوع به گران گاز شود.
    گرانیگاه
    مرکز ثقل . (فرهنگستان ).
    گرایش
    (از: گرای + ش ، اسم مصدر). (حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به اسم مصدر تالیف همین نگارنده شود. میل و خواهش . (برهان ). میل . رغبت . (از غیاث ):
    کنون من تو راآزمایش کنم
    یکی سوی رزمت گرایش کنم .

    فردوسی .

    گران رفتار
    کندرو. بطی ءالسیر. کسی که به کندی و سنگینی رود.