جستجو

کوانتوم
کوچک ترین مقدار هر کمیت فیزیکی که می تواند به طور مستقل وجود داشته باشد.
کوریدور
دهلیز، سرسرا،راهرو.
کهنوت
وظیفه کاهن . این کلمه سریانی است .(از اقرب الموارد). کاهنی . کهانت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کاهن و کهانت و نشوء اللغه ص 69 شود.
کودکستان
مدرسه ای که به پرورش کودکان (بین 3 تا 6 ساله ) تخصیص دارد. کودکستان پس از مدرسه دامان مادر و پیش از دبستان قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ). مدرسه مانندی برای پرورش اطفال خردسال که هنوز درخور مدرسه تهیه یا ابتدایی نباشند. باغچه اطفال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کومولوس
ابرهای جدا از هم و معمولاً چگال با خطوط مرزی واضح که نمای آن ها به شکل خاکریز یا گنبد یا برج های در حال افزایش و گسترش است و برآمدگی بخش فوقانی آن ها اغلب به گل کلم شباهت دارد؛ بخش های رو به آفتاب این ابرها غالباً سفید درخشان و پایه آن ها به نسبت تیره و افقی است ؛ ابر کومه ای گاهی پاره پاره است ، کومه ای . (فره ).
کوفشان
بافنده ، جولاهه .
کونگ فو
یکی از ورزش های رزمی و دفاع شخصی چینی که شباهت زیادی به کاراته دارد.
کی برد
مجموعه ای از کلیدهای نمایشگر حروف الفبا و نشانه های دیگر که بر روی یک صفحه قرار گرفته اند و به رایانه متصل می شوند؛ از این وسیله برای ورود اطلاعات به رایانه استفاده می شود، صفحه کلید. (فره ).
کولاک کردن
متلاطم شدن امواج دریا. (فرهنگ فارسی معین ). منقلب و طوفانی شدن دریا یا هوا که با برف و سرما همراه باشد. و رجوع به کولاک زدن شود.
  • در تداول عامه ، معرکه کردن . کار بزرگی انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). عملی نمایان و شایان تحسین انجام دادن .
  • کیابیا
    در تداول عامه ، کوکبه . جاه و جلال . حشمت . (فرهنگ فارسی معین ).
    کیاخن
    آهستگی و نرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 362). آهستگی و استواری و نرمی . (فرهنگ رشیدی ). به معنی آهسته رفتن و به آهستگی و استواری و نرمی و همواری کاری کردن باشد. (برهان ). به معنی نرمی و آهستگی و همواری آمده . (آنندراج ). آهسته روی و به نرمی و آهستگی و ملایمت واستواری کردن کاری . (ناظم الاطباء).
  • آهسته . نرم . به درنگ. به رفق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آهسته و نرم . (فرهنگ فارسی معین ):
    درنگ آرای سپهر چرخ دارا
    کیاخن تَرْت باید کرد کارا .

    رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 362).

  • کوسه بر نشین
    جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما شکایت می کرد و مردم برف و یخ به او می زدند چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم می گرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل می کرد، کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامه آن کس می پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هرچه جمع می شد تعلق به پادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد می آمد به کوسه و گروهی که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر به نظر بازاریان درمی آمد او را آن قدر که می توانستند می زدند این روز را به عربی «رکوب کوسج » می خواندند.
    کیارنگ
    رنگ پاکیزه و لطیف . (برهان ) (آنندراج ). رنگ پاک و پاکیزه و لطیف . (ناظم الاطباء).
  • به معنی سفید هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). سفید. (اوبهی ) (ناظم الاطباء).
  • کیاست
    1 ـ زیرکی ، تیزهوشی . 2 ـ دانایی ، فراست .
    کوکتل مولوتف
    بطری پر شده از ترکیبات قابل اشتعال و منفجره ، دارای فتیله ای که کمی پیش از پرتاب کردن آتش می زنند.
    کیاگن
    1 ـ بی معنی ، نامناسب . 2 ـ درشت ، ناهموار.
    کیسه بر
    دزدی که عیار است و زر از کیسه مردم دررباید. (آنندراج ). جیب بر. (ناظم الاطباء). دزدی که پول مردم را رباید. جیب بر. (فرهنگ فارسی معین ). طرار. (مجمل اللغه ) (منتهی الارب ):
    دست غیری مبر که در همه شهر
    قلبکاران کیسه بر ماییم .

    خاقانی .

    کیانا
    طبایع باشد، فیلسوفان کیاناکیان خوانند. (لغت فرس اسدی چ هرن ص 5). طبایع باشد به زبان فلاسفه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12). طبایع بود، و کیان نیز خوانند. (صحاح الفرس ). طبایع باشد که حرارت و برودت و رطوبت و یبوست است . (برهان ). هر یک از طبایع چهارگانه یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست . (ناظم الاطباء). از سریانی کیانا (طبیعت ). (حاشیه برهان چ معین ). طبیعت . توضیح آنکه در فرهنگها به معنی طبایع (جمع) گرفته اند. (فرهنگ فارسی معین ):
    همه آزادگی همت تو
    قهر کرده ست مر کیانا را .

    خسروی (از لغت فرس چ اقبال ص 12).

    کیسه کش
    دلاک که شوخ تن را با کیسه برگیرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در حمام بدن کسان را کیسه مالد تا چرک بیرون آید.دلاک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیسه کشیدن شود.
    کیمال
    جانوری است که از پوست آن پوستین سازند و کبودرنگ بود و بیشتر از طرف شروان بیارند. (فرهنگ رشیدی ). جانوری است که از پوستش پوستین سازند و آن پوستین کبودرنگ می باشد و بیشتر از جانب شروان آرند. (برهان ) (از آنندراج ). یک نوع حیوانی که پوست آن کبودرنگ است و از پوست آن پوستین می سازند. (ناظم الاطباء). جانوری است که از پوستش پوستین کنند. بامراجعه به مآخذی که در دست بود تشخیص این جانور میسر نشد زیرا حیوانات متعددبه صفت فوق متصفند. (فرهنگ فارسی معین ):
    همان نافه مشک و موی سمور
    ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور
    به موی و به بوی و به دینار و زر
    شد آراسته پشت پیلان نر.

    فردوسی .