جستجو

کریدور
1 ـ دالان . 2 ـ سرسرا، غلام گردشی .
کژ باختن
1 ـ بد معامله کردن ، فساد کردن . 2 ـ عمل کسانی که بازی نرد یا امثال آن را با داشتن مهارت و استادی کافی بد بازی می کنند.
کریز خوردن
پر ریختن مرغان شکاری و غیره . کریز کردن . تولک کردن: خشینه بازی را گویند که پشت و چشم آن ... باشد و در شکار سخت دلیر و تیزپر باشد و چون از مرتبه کوچکی برآید و کریز خورد چشمش سرخ شود. (بازنامه از جهانگیری ). رجوع به کریز شود.
کریستال
عنصر یا ترکیب شیمیایی جامد همگن با آرایش اتمی منظم که ممکن است شکل آن نیز از سطوح هندسی منظم تشکیل شده باشد، بلور. (فره ).
کریسمس
جشنی که در شب بیست و پنجم دسامبر به یمن میلاد مسیح برپا می کنند، نوئل .
کروفر
شوکت ، حشمت ، جلال .
کستیمه
یک قسم خاری که شتر آن را به رغبت خورد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
کش آمدن
1 ـ از حد معمولی خود درازتر شدن چیزی . 2 ـ طولانی شدن .
کشف الا´ یات
جدول و فهرست الفبایی یا موضوعی کلمات قرآن کریم برای یافتن آیه یا سوره مورد نظر.
کشورخدا
پادشاه را گویند به اعتبار معنی ترکیبی آن ، چه کشور به معنی اقلیم و خدا به معنی صاحب ومالک باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ). کشورخدای . کشورخدیو. صاحب کشور. پادشا. کشورخدا:
به سر بر افسر کشورخدایان
به تن بر زیور مهتر خدایان .

(ویس و رامین ).

کشتارگاه
سلاخ خانه . مَسلَخ . (یادداشت مولف ). جای کشتن حیوانات حلال گوشت چون گوسفند و گاو و گاومیش برای مصرف کردن گوشت آنها.
کشف الابیات
فهرست الفبائی بیت های منظومه ای چون کشف الابیات مثنوی و شاهنامه فردوسی و جز آن . (یادداشت مولف ).
کش رفتن
دزدیدن با زبردستی و چالاکی . به مهارت و چابکی دزدیدن که کسی نبیند. با زرنگی و چربدستی در حضور کس یا کسانی دزدیدن .
کشتبان
زارع ، دهقان .
کشف اللغات
فهرست لغات اعم از لغات یک کتاب یا یک رساله یا فرهنگ و معجم لغات .
کش و فش
کر و فر. دبدبه و جاه و جلال . شان و تجمل . (از آنندراج ):
ما مرید جبه و دستار و کش و فش نه ایم
نیست واعظ جز نبی و آل پاکش پیر ما.

واعظ (از آنندراج ).

کش و قوس
پیچ و تاب .
کشتمان
صحرای کشته و زراعت شده . (ناظم الاطباء).
کفالت
کفالة. پذرفتاری و تعهد و ذمه داری . (ناظم الاطباء). پایندانی . (مجمل اللغة) (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (فرهنگ فارسی معین ). ضمانت . (مجمل اللغة) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری .(مجمل اللغة) (زمخشری ). ذمه . ذَمامَة. ذِمامَة. (یادداشت مولف ).
  • بمجاز، عهده داری . سرپرستی . نگهداری: آن ولایات بکلی در ممالک اسلام افزود و به شعار دعوت حق آراسته شد و به حسن کفالت و یمن ایالت ناصرالدینی مشرف گشت . (ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 42). از احوال ملک خراسان و انتظام امر آن دولت در ضمن اهتمام و کنف کفالت و عهد تدبیر و وزارت شیخ ابوالحسین عتبی استکشاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 47). به عدل و احسان و امن و امان به یمن کفالت و حسن ایالت شمس المعالی راست و آراسته گشت . (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 273).
  • در اصطلاح حقوقی ، کفالت عقدی است که بموجب آن یکی از طرفین در مقابل طرف دیگر احضار شخص ثالثی را تعهد می کند. متعهد را کفیل ، شخص ثالث را مکفول و طرف دیگر را مکفول له گویند. (ماده 734 قانون مدنی فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ). و رجوع به فرهنگ علوم جعفر سجادی شود.
    -کفالت نامه ; ضمانت نامه . (ناظم الاطباء). ورقه ای مبنی بر کفالت . (فرهنگ فارسی معین ).
  • رهن و گرو. (ناظم الاطباء).
  • حواله . (یادداشت مولف ).
  • کش بافی
    1 ـ کارگاه بافندگی پارچه کشباف . 2 ـ عمل بافتن پارچه های کشباف .