کشت زار
زراعتگاه . زمین زراعت شده . مزرعه . پالیز. مَحقَلَه . (یادداشت مولف ). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت:
و گر اسب در کشت زاری شود
کسی نیز بر میوه داری شود.
فردوسی .
کفچلیز
1 ـ چمچه بزرگ سوراخ دار. 2 ـ سگ ماهی . 3 ـ بچه قورباغه ؛کفچلاز، کفچلیزه ، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک ، کفلیز، کفلیزک نیز گویند.
کلاهدار
آنکه کلاه بر سر دارد. (فرهنگ فارسی معین ). دارنده کلاه .
کنایه از پادشاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از پادشاه . سلطان . (فرهنگ فارسی معین ). تاجدار. و رجوع به کلاه و کلاهداری شود.
کلاکموش
موش صحرایی و دشتی باشد، چه کلاک دشت و صحرا را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). عضل . یربوع . رکن . رکین . ودع . اودع . جرد. صداد. قرنب . قداد. (منتهی الارب ).
کلاهداری
داشتن کلاه بر سر. (فرهنگ فارسی معین ). عمل کلاهدار. و رجوع به ماده قبل شود.
کنایه از پادشاهی و سلطنت . (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ):
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
حافظ.
کفچه مار
قسمی مار. (از فرهنگ رشیدی ). در اصطلاح جانورشناسی یکی از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است و از گروه پروتروگلیف میباشد در سطح قدامی دندانهای جلو آرواره بالایی این مار شیاری است که تا نوک دندان ادامه دارد و در آن شیار سم جاری می شود. وجه تسمیه این دسته ماران از آن جهت است که زواید مهره های گردنی خودرا باختیار می توانند پهن کنند و در این حال قسمت سر و گردن آنها بصورت کفچه یا قاشق پهنی در می آید. کفچه ماران دارای اقسام متعددند و همه آنها خطرناکند. گونه ای از آنها در افریقا و مصر وجود دارد (مشهور است که کلئوپاترا ملکه نامدار مصر با زهر یکی از همین کفچه ماران آفریقائی انتحار کرد). نوعی از کفچه ماران در کوهستان های اطراف مشهد فراوانند و نیز گونه ای از آنها مار عینکی است که در موقع پهن کردن زواید مهره ای گردنیش شکل عینکی در سطح خلفی پوست بدنش نقش می بندد (وجه تسمیه ) و جزو خطرناکترین کفچه هاست ودر هندوستان فراوان است و بنام کبرا نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین ).
-امثال :
از کفچه مار حلوا نتوان خورد. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 142).
کلارینت
قره نی . سازی بادی که غالباً آن را با چوب سازند. این ساز در سال 1690 م . بوسیله دنر آلمانی ساخته شده ودر قرن هیجدهم وارد ارکستر گردید و در سال 1843 دستگاه کلیدهای بوم بدان افزوده شد و با این تغییر قادر است بیش از سه اکتاو را اجراکند. و رجوع به لاروس کبیر و فرهنگ فارسی معین شود.
کلاسمان
کلمه فرانسوی و بمعنی طبقه بندی است . توضیح اینکه احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است . (فرهنگ فارسی معین ).
کلانتر
بزرگتر. عظیم تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر قوم . (فرهنگ فارسی معین ). از کلان + تر (علامت تفضیل )، بزرگتر به سال: هر که مرا بیند، بحقیقت داند که من دوش نزاده ام از مادر واز شما بسیار کلانترم . (سندبادنامه ص 50).
جسیم تر. گنده تر. تنومندتر. (ناظم الاطباء). بزرگ اندام تر. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که اختیار شهر و امور رعایای آن شهر متعلق به او می باشد. صاحب اختیار شهر. رئیس شهر. (ناظم الاطباء). در عهد قاجاریه و صفویه به کسی می گفتند که نظم و نسق شهر به دست او بود و کدخدایان محله را تعیین و اداره می کرد.(فرهنگ فارسی معین ). داروغه . کدخدا. شحنه . رئیس حسبه . ریش سفید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): سخن امیر و کلانتر خود نشنیدند تا به غرامت آنها ماخوذ شدند. (سندبادنامه ص 80). کلانتر اهل مصر قافق بن حرب بود. (حبیب السیر). شغل عالیحضرت کلانتر، تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف با مشارالیه به این نحو که سکنه هر محله و هر صنف و هر قریه هر که راامین و معتمد دانند فیمابین خود تعیین و رضانامچه به اسم او نوشته و مواجبی در وجه او تعیین نموده و به مهر نقیب معتبر نموده به حضور کلانتر آورده تعلیقه وخلعت از مشارالیه جهت او بازیافت می نمایند بعد از آن متوجه رتق و فتق مهمات آنها می گردد... و بعد از آن بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی متوجهات دیوانی هر یک از دفتر حواله ... (تذکرة الملوک چ 2 ص 47).
-کلانتر شهر ; داروغه شهر. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). توضیح آنکه وظیفه کلانتر تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف بود که با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف معین می کرد. رسیدگی به اختلافات کسبه و اصناف و شکایات رعایا و زارعین و رفع ظلم اقویا از ضعیفان و اصلاح حال رعیت نیز از جمله وظائف وی بوده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-کلانتر مرز ; این کلمه را فرهنگستان ایران بجای کمیسر سرحدی انتخاب کرده است . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
رئیس یکی از دسته های ایل (بزرگتر از دسته که تحت نظارت کدخدا است ) (فرهنگ فارسی معین ).سرپرست اصناف (در عهد صفویه و قاجاریه ) (فرهنگ فارسی معین ). افسری که ریاست یکی از نواحی پلیس شهر را بعهده دارد. رئیس کلانتری . کمیسر. (فرهنگفارسی معین ).
کلب اصغر
صورتی از صورتهای فلکی که آن را بر مثال سگی کوچک تر از کلب اکبر توهم کنند و کواکب آن هفت (یا چهارده ) است و یکی از آنها شعرای شامی یا غمیصا است که کوکبی روشن از قدر اول است . یکی از صور جنوبی فلک که بصورت سگی جهنده تخیل شده مرکب از سی و یک ستاره است ، از قدر اول که شعرای یمانی نام دارد و نام دیگر صورت کلب الجبار است (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به گاهنامه و ثوابت و صور فلکی و بنات النعش و شعرای شامی در همین لغت نامه شود.
کفش دوز
1 ـ کسی که کفش می دوزد. 2 ـ نام حشره کوچک سرخ رنگی است که دارای چهار بال می باشد و غالباً روی درختان یافت می شود و از شته ها تغذیه می کند.
کلاسه
نام جانوری . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
کلانتری
کمیساریا . (واژه های نو فرهنگستان ). شعبه ای از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد و حفظ نظم در حوزه و محله خود می باشد. (فرهنگ فارسی معین ). کمیسری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(حامص مرکب ) عمل و شغل کلانتر. (فرهنگ فارسی معین ): ملا افضل منجم قزوینی که سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت کمال اعتبار و اقتدار یافته ، مهم کلانتری و معاملات دیوانی قزوین به او متعلق گشت . (عالم آرای عباسی ص 226). مهتری . بزرگی . (فرهنگ فارسی معین ).
کلب اعظم
سگ بزرگ . یکی از صورت های فلکی جنوبی که به شکل سگ بزرگی فرض شده است و ستاره پُر نور و معروف آن شعرای یمانی یا تیشتر است .
کلاسور
جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراقلازم را بترتیب در آن جا دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
کلب اکبر
نام دیگر صورت نهر است از صورت جنوبی فلکی قدماء. (مفاتیح العلوم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی از صورت فلکیه از ناحیت جنوبی که بر مثال سگی توهم کنند و کواکب آن هیجده است و بیرون از صورت یازده کوکب و از کواکب او شعرای یمانی است . کوکبی روشن از قدر اول . (جهان دانش ، یادداشت به خطمرحوم دهخدا): و به پارسی آن را سگ کلان نامیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ثوابت و صور فلکی و بنات النعش و شعرای یمانی در همین لغت نامه شود.