جستجو

کلبتین
کلبتان . (برهان ). انبر آهنگران . (آنندراج ). انبر آهنگران که بدان آهن تافته را از کوره بر آورند. (ناظم الاطباء). تثنیه کلبة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلبتان شود.
  • انبر نیشگران .(آنندراج ). ابزاری که بدان دندان را از ریشه کشند. (ناظم الاطباء). آلت بیرون کردن دندان از آرواره . آلتی که دندانساز بدان دندان برکشد. قسمی گاز برای کندن دندان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ظاهراً این لفظ تثنیه کلبه است . (از غیاث ). انبرک مانند که بدان دندان را بیرون کشند و آن از سه قسمت تشکیل شده : دهنه (که دارای دو دیواره است )، نقطه اتصال که لولای کلبتین را تشکیل می دهد و دو دسته که در دست پزشک جراح جای می گیرد. کلبتین انواع و اقسام مختلف دارد و برای هر نوع دندان کلبتینی مخصوص بکار می رود. کلبتان (فرهنگ فارسی معین ):
    برکند از دهان یوز به قهر
    کلبتین دو شاخ آهو ناب .

    سورنی .

  • کفشیر
    بوره را گویند و آن دارویی باشد مانند نمک که طلا و نقره و فلزات دیگر را بسبب آن با لحیم پیوند کنند و بعضی گویند که قلعی و ارزیز است و بدان شکستگیهای ظروف مس و برنج را لحیم کنند. (برهان ). دارویی باشد که زرو نقره و دیگر فلزات را بدان با هم پیوند کنند. (فرهنگ جهانگیری ). لحیم که زر و نقره و دیگر فلزات را با آن پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). ارزیز. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 141). لحیم . بوره . قلعی . ارزیز. (ناظم الاطباء). آنچه بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند ارزیز، قلعی وبوره . (فرهنگ فارسی معین ). رصاص . روبة:
    ز خون کف شیران ، به کفشیر تست
    دل و رزم و کین جفت شمشیر تست .

    اسدی .

    کل مرغ
    نوعی کرکس که سر وی پر ندارد.
    کلاه شکستن
    کنایه از برگردانیدن گوشه کلاه باشد و نیز کج گذاشتن کلاه را بر سر گویند. (برهان ). برگردانیدن گوشه کلاه و کج گذاشتن کلاه . (ناظم الاطباء). کج گذاشتن کلاه بر سر. کج کردن گوشه کلاه . (فرهنگ فارسی معین ).
  • کنایه از کج کردن گوشه کلاه است . (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).یعنی نخوت و غرور نمودن ... و قیل کلاه شکستن بمعنی فخر کردن و این حاصل معنی است . (آنندراج ):
    حسن چون آرد به جنگ دل سپاه خویش را
    بشکند بهر شگون اول کلاه خویش را.

    صائب (از آنندراج ).

  • کل مکل
    شور و غوغا، قال و مقال .
    کلاشینکف
    از انواع سلاح خودکار و نیمه خودکار دارای دستگاه نشانه روی مکانیکی و دو نوع قنداق ثابت و تاشو.
    کلاه کج نهادن
    تفاخر کردن ، به خود بالیدن .
    کلاعت
    حفظ ، نگهبانی ، حمایت .
    کلاه گوشه
    حشمت ، جاه و جلال .
    کلتبان
    بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است . (برهان ) (از آنندراج ). قلطبان . دیوث . زن جلب . غلتبان . (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث . (منتهی الارب ). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است . (انجمن آرا). قرتبان .قلتبان . بی حمیت . دیوث . زن جلب . (فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به قرتبان و قلتبان و قرطبان و قلطبان شود.
    کلاه و کمر
    کنایه از: جاه و مقام .
    کلائت
    1 ـ نگهبانی کردن . 2 ـ حفظ ، نگهبانی .
    کلاه برداری کردن
    تقلب کردن ، با حقه و تقلب کسی را مغبون کردن .
    کلاه فرنگی
    عمارتی که در میان عرصه سازند بناء در میان عرصه با گنبدی شبه مخروط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • اطاقکی مسقف که در وسط کاخها و باغها برای استراحت یا در میدانها برای فروش روزنامه و اغذیه سازند. کیوسک . (فرهنگ فارسی معین ).
  • کفن و دفن
    مرده را کَفن کردن و به خاک سپردن .
    کلاپیسه
    گردیدن چشم باشد از جای خود چنانکه سیاهی چشم پنهان شود بسبب لذت بسیار و یا بجهت ضعف و سستی و یا بواسطه خشم و قهر. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (غیاث ). تغییر کردن چشم ازوضع معتاد یعنی سپیدی و سیاهی زیر و بالا شدن ، چه پیسه بمعنی دورنگ است و کلاغ پیسه کلاغ ابلق است که ماخذ این لغت گردیده و حالت کلاپیسه شدن چشم از غلبه خشم است و قهر یا کمال لذت از مقاربت نسوان خاصه در وقت انزال منی . (انجمن آرا) (آنندراج ). مخفف کلاغ پیسه .
    -کلاپیسه شدن چشم ; گاهی روشن و گاهی تاری دیدن آن ، آلبالو دیدن ، آلبالو چیدن چشم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    گفت چون چشمش کلاپیسه شود
    فهم کن کان وقت انزالش بود.

    مولوی .

    کلاه گیس
    گیسوی مصنوعی که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سرگذارند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاگیس شود.
    کلافه
    بمعنی کلابه و آن ریسمانی است خام که از دوک بر چرخه پیچند. (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). کلابه . کلاوه . کلاف . (حاشیه برهان چ معین ). رشته های درهم تابیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مبدل کلاوه وآن ریسمان بر چوب پیچیده جمع آورده است از این رو کلافه کردن بمعنی گرد کردن مستعمل می شود. (آنندراج ).
  • (ص ) سرگشته و سراسیمه . (ناظم الاطباء).
    -سرکلافه را از دست دادن ; سررشته را گم کردن . متحیر ماندن در امری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
    -سر کلافه خودرا گم کردن ; پریشان و متحیر گردیدن . (یادداشت ایضاً).
    -کلافه سردرگم ; آدم سرگشته و حیران و بلاتکلیف را بدان مانند کنند. (فرهنگ عامیانه جمالزاده ).
    -کلافه شدن . رجوع به همین کلمه شود.
  • چرخه . (ناظم الاطباء). چرخی که جولاهگان در آن ریسمان انداخته بر ماکو پیچند و علاقه بندان ابریشم را در آن پیچند. (آنندراج ).
  • گلوله نخ . (فرهنگ فارسی معین ).
    -کلافه ابریشم ; گلوله ابریشم . (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
    -کلافه نخ ; گلوله نخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • فنی است ازکشتی که هر دوپای خود به گردن حریف بند کرده او را مثل کلافه بپیچند. (غیاث ). یکی از فنون کشتی قدیم و آن پیچیدن حریف است مثل کلافه . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ):
    همچو دستار کثیفی که بپیچد ملا
    به کلافه است فنت ای صنم حورلقا.

    میرنجات (از آنندراج ).

  • کلاهبردار
    آدم حقه باز و شیاد و مال مردم خور. کسی که به انحاء مختلف مال مردم را از ایشان بگیرد. (از فرهنگ عامیانه جمالزاده ). کلاه بردارنده ، آنکه به فریب مال مردم و پول دیگران را بگیرد. حقه باز. کسی که کلاهبرداری کند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاهبرداری شود.
    کلافه شدن
    سرگشته و سراسیمه شدن . مضطرب گشتن . (ناظم الاطباء).مانند کلافه سردرگم شدن . گیج شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
  • سرگشته شدن از گرما، از گرما نزدیک بیهوشی رسیدن . دل گرفتن از گرما یا بخار گرم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سخت ناراحت شدن : «از گرما کلافه شدم ». (فرهنگ فارسی معین ). بمعنی بهم خوردن حال وخارج شدن از حالت طبیعی بمناسبت گرمای زیاد (در حمام و یا در زیر آفتاب سوزان و غیره ) با علتهای دیگر هم ممکن است استعمال شود. (فرهنگ عامیانه جمالزاده ).
  • از کوره دررفتن . بیش از حد طاقت کسل یا ناراحت و عصبانی شدن . (فرهنگ عامیانه جمالزاده ).