جستجو

کمینترن
اتحاد احزاب کمونیست کشورهای گوناگون جهان که در سال 1919 م . تاسیس شد و تا سال 1943 م . دایر بود. موسس کمینترن لنین بود و اولین کنگره آن از 2 تا 6 مارس 1919 م . به رهبری لنین تشکیل شد و بیانیه ای خطاب به احزاب کمونیستی و کارگری جهان صادر کرد که در آن همه احزاب را به فعالیت در راه هماهنگی مبارزه بین المللی کارگران و دیکتاتوری پرولتاریا و حکومت کارگری دعوت کرد. کمینترن از آغاز تشکیل خود تا پایانش هفت کنگره ترتیب داد که همه در مسکو منعقد شدند. این سازمان به علت اوضاعی که جنگ دوم جهانی پیش آورد در 15 ماه مه سال 1943 م . انحلال خود را اعلام داشت . (فرهنگ فارسی معین ).
کمان گروهه
کمان قروهه است که کمان گلوله باشد. (برهان ). کمانی که در آن غلوله نهاده رها کنند و به هندی آن را غلیل گویند و آن را کمان گرهه نیز خوانند. (آنندراج ). کمان گلوله . کمان گرهه . کمان مهره . (فرهنگ رشیدی ). جُلاهِق. (زمخشری ) (دهار). برقیل . (منتهی الارب ). قوس الجلاهق. قوس البنادق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ز واله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ به ساعت فروچکیدی خون .
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 503).
کمان گروهه زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسره غالوکهای سیم اندود.
خسروانی (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 271).
آفتاب زرد سلطان از سراپرده بدر آمد کمان گروهه در دست . (چهارمقاله ).
مدام تا زند آتش کمان گروهه چنان
که زه ز شعله کند مهره از شرر سازد...

مجیرالدین بیلقانی (از راحةالصدور).

کمینفرم
سازمان کمونیسم بین الملل واسطه ارتباط احزاب کمونیستی جهان که پس از جنگ دوّم جهانی به جای کمینترن تأسیس شد.
کمپوزیسیون
ترکیب ، ترکیب بندی .
کمینگاه
جایی که در آن به قصد دشمن و یا شکار پنهان شوند. (ناظم الاطباء). جایی که در آن کمین کنند. (فرهنگ فارسی معین ). مکمن . نخیز. کمینگه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد.

فردوسی .

کمانچه زدن
نواختن کمانچه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کمانچه (آلت موسیقی ) شود.
  • به شورش درآوردن . (آنندراج ). فتنه برانگیختن و هنگامه بر پا کردن . (ناظم الاطباء):
    می خواستم کمانچه زدن اهل زهد را
    این کار را به کام دل من رباب کرد.

    مولوی جامی (از بهار عجم ).

  • کمانچه کش
    کمانچه کشنده . کمانچه زن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمانچه زن شود.
    کم ظرفی
    بی طاقتی ، بی ـ گنجایشی .
    کمانچوله
    جایی که در آن کمان می گذارند.
    کن فیکون کردن
    زیر و رو کردن ، ویران کردن .
    کمونیسم
    رجوع به کمونیزم شود.
    کم فروشی
    تقلب در وزن جنس هنگام فروختن .
    کمانداری
    تیراندازی . (ناظم الاطباء). مجهز بودن به کمان . دارا بودن کمان . (فرهنگ فارسی معین ). حالت و عمل کماندار. و رجوع به کماندار شود.
    کماندو
    گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فراگیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
    کمر بر میان بستن
    نک کمر بستن .
    کنار آمدن
    سازش کردن ، به تفاهم رسیدن .
    کمر بستن
    کمربند بر میان بستن:
    کمرش دیدی و شاهانه کمر بسته همی
    دیده ای هیچ شهی بسته بدین زیب کمر.

    فرخی .

    کنار کشیدن
    دست از کاری کشیدن .
    کمر بسته
    مهیا، آماده .
    کم نظیر
    بی مانند، بی مثل .