جستجو

کمر کشیدن
عبارت از استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و ترقی نمودن از آن .(آنندراج ). استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و افزون شدن از آن . (فرهنگ فارسی معین ):
کمر بر کلاه فریدون کشید
سر تخت بر تاج گردون کشید.

نظامی (از آنندراج ).

کمر گشودن
کمر گشادن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمر گشادن شود.
کمابیش
کم و بیش و به تازی تخمیناً. (آنندراج ). کم و زیاد. (ناظم الاطباء). کم و بیش . اندک و بسیاری . (فرهنگ فارسی معین ). تخمیناً. تقریباً. نزدیک ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
دویست پیل و کمابیش ده هزار سوار
نودهزار پیاده مبارز وصفدر.

فرخی .

کمبزه
نارس خربزه را گویند. (آنندراج ). کمبیزه . کنبیزه . میوه کال و نارس (مانند طالبی ، گرمک ، خربزه ) (فرهنگ فارسی معین ). سفج . کالک . کاله . سبز. سفجه . خِرچَه . خِرچَنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-امثال :
بزک نمیر بهار می آد (می آید)، کمبزه و خیار می آد (می آید); وقتی گویند که کسی را به وعده بسیار دور و نامعلوم دل خوش کنند و حال آنکه کار به عجله و شتاب احتیاج دارد. و رجوع به کمبیزه و کنبیزه شود.
کمیساریا
کمیسری . کلانتری . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمیسری شود.
کناره گرفتن
دوری کردن . اعتزال . دوری جستن . انزوا گزیدن . دوری گرفتن:
کناره گیر از او کاین سوار تازانست
کسی کناره نگیرد سوار تازان را.

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 9).

کمربند
چیزی را گویند که بر میان بندند. (برهان ). میان بند. (غیاث ). به معنی کمر است یعنی آنچه بر میان بندند. (آنندراج ). هر آنچه بر میان بندند. منطقه . (ناظم الاطباء). تسمه ای از چرم ، پارچه و جز آن که بر کمربندند. منطقه . (فرهنگ فارسی معین ). میان بند. نطاق. منطقه . لام . کمر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
گرفتم کمربند مرد دلیر
ز زین برگسستم به کردارشیر.

فردوسی .

کناره جویی
اعتزال . دوری کردن . انزوا گزیدن .
کمربندی
کمر بستن . کمربند بر میان بستن:
به خرگه رو که از شاهان کمربندی فراگیری
بیا در خانه کز قاری قباپوشی بیاموزی .

نظام قاری .

کناره گیر
معتزل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).که دوری گزیند. که گوشه گیرد و دوری کند.
کمرشکن
کمرشکننده . آنچه که کمر شخص را بشکند. (فرهنگ فارسی معین ).
  • کنایه از طاقت فرسا. بسیار سنگین . (فرهنگ فارسی معین ). که تحمل آن صعب یا نامقدور باشد. شاق. سخت . فوق طاقت . خرج یا زیانی بگزاف : مخارج کمرشکن . غرامت کمرشکن . تنزیل پول در ایران کمر شکن است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • (اِ مرکب ) نوعی تفنگ شکاری ته پر که با کشیدن ضامنی لوله تفنگ در ناحیه قنداق خم می شود و انتهای لوله تفنگ بیرون می آید تا فشنگ تازه را در آن جای دهند و سپس بحالت اول درآورند تیراندازی را و غالباً تفنگهای کمرشکن دولول است .
  • کنده کاری
    نقشها که به زر و چوب و سنگ و امثال آن کنند. (غیاث ). کنده گری . حکاکی . (فرهنگ فارسی معین ). عمل کنده کار. (از آنندراج ). حکاکی . (ناظم الاطباء). نقش کندن بر ظروف و آلات فلزی . عمل کندن اشکال در اوانی و ظروف و دیگر چیزهای فلزین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • منبت کاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ).
  • کنسولتاسیون
    مشاوره ، شور (مخصوصاً مشاوره پزشکان درباره مرض یک بیمار).
    کندواله
    مرد بلندبالای قوی هیکل . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):
    چاکرانت به گه رزم و گه بزم بوند
    کندواله چو تهمتن چو فلاطون کندا.

    شهاب الدین عبداللّه (از آنندراج ).

    کنایس
    کنائس . ج ِ کنیسه . رجوع به کنیسه شود.
    کندوره
    سفره چرمین . (برهان ) سفره باشد. (صحاح الفرس ). سفره ای بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). دستار خوان . سفره . کندوری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • پیش انداز و آن پارچه ای باشد که در پیش سفره و بر روی زانوی مردم بگسترانند تا چیزی از خوردنی بر زمین و دامن مردم نریزد و این رسم در ملک روم جاری است . (برهان ) (ناظم الاطباء).
  • میز بزرگ. (ناظم الاطباء)(از اشتینگاس ).
  • خوان کلان . (ناظم الاطباء).
  • کندو. کنور. کندوله . خم از گل کرده که غله در آن ریزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • کنغاله
    خواستن و خواستگاری کردن باشد عموماً و زن خواستن باشد خصوصاً. (برهان ). خواستگاری و خواستگاری زن . (ناظم الاطباء). کنغال . در برهان گفته به فتح بر وزن بنگاله به معنی خواستن و خواستگاری و... او اقتفا به جهانگیری کرده و جهانگیری در تحقیق معانی مسامحه ... نموده . (انجمن آرا) (آنندراج ).
  • درخواست و طلب . (ناظم الاطباء).
  • (ص ) زن فاحشه و قحبه را نیز گویند. (برهان ). کنغال در برهان گفته ... زن فاحشه و قحبه . (انجمن آرا) (آنندراج ). روسپی و فاحشه و قحبه . (ناظم الاطباء). کنغال . از: کن = کنیز + غاله (پساوند تصغیر). فاحشه . روسپی . و رجوع به کنغالگی شود. (فرهنگ فارسی معین ).
  • بخیل و ممسک . (برهان ). بخیل و لئیم و ممسک . (ناظم الاطباء). در برهان گفته ... بخیل و ممسک . (انجمن آرا) (آنندراج ).
  • جماش . آنک پنهانک دوست را بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
  • بهادر و پهلوان . (ناظم الاطباء).
  • بخیلی . (برهان ).
  • بخل . (ناظم الاطباء).
  • قحبگی . (برهان ) (ناظم الاطباء).
  • زنا و زناکاری .
  • طمع و حرص . (ناظم الاطباء).
  • کندوری
    مائده و سفره باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 153). آن ازار بود که در سفره بودو گروهی سفره گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 517). سفره و دستار خوان چرمی را گویند. (برهان ). سفره بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). سفره بود به زبان خراسان . (حاشیه فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفره چرمین که بر روی میز گسترانند. (ناظم الاطباء):
    گشاده در هر دو آزاده وار
    میان کوی کندوری افکنده خوار.

    بوشکور (از لغت فرس اسدی ).

    کنایه زدن
    گفتن عبارت کنایه آمیز. (آنندراج ). گوشه زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت کنایه آمیز گفتن . (فرهنگ فارسی معین ):
    گفتی به من که تیغم از ابرو کنایه است
    گر می زنی کنایه نگارا به من بزن .

    میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).

    کندوکاو
    وررفتن به چیزی . کنجکاوی کردن . ته و توی چیزی را درآوردن . اجزای چیزی راناشیانه از یکدیگر جدا کردن . وقت خود را صرف تجزیه و شناختن اجزای چیزی کردن . (فرهنگ عامیانه جمالزاده ). کِندُوکَو. کندن و کاویدن . کندوکو کردن ; با چیزی مروسیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندن . کاویدن .تفحص . تجسس . (فرهنگ فارسی معین ).
  • سعی و کوشش . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کندوکو شود.