جستجو

کله معلق
در تداول عامه ، معلق با سر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کله معلق زدن شود.
  • حَباجُعَل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حباجعل شود.
  • کلفهشنگ
    بر وزن و معنی کلفخشنگ است که یخ مخروطی اندام زیر ناودان باشد. (برهان ). بر وزن و معنی کلفخشنگ است . (آنندراج ). کلفخشنگ. گلفهشنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلفخشنگ و گلفهشنگ شود.
    کلیاوه
    کالیوه . (فرهنگ رشیدی ). مقلوب کالیوه . (انجمن آرا). کالیوه . نادان . احمق. (فرهنگ فارسی معین ).
  • سرگشته . گیج . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیاوه کردن شود.
  • کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنود و به عربی اصم خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
  • کلکسیون
    مجموعه تمبر، تابلو نقاشی و غیره . (فرهنگ فارسی معین ).
    کلیواج
    بروزن و معنی غلیواج است که خاد و زغن باشد. (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی حداة و به فارسی غلیواج نیز نامند. کلیواز. (فهرست مخزن الادویه ). کلیواژ. غلیواج . زغن . (ناظم الاطباء). غلیواژ. کلیواژ. زغن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به غلیواژ و غلیواج و کلیواژ شود.
    کلوبنده
    مهتر غلامان را گویند و به این معنی با کاف فارسی هم بنظر آمده است . (برهان ). مهتر و بزرگ غلامان باشد و آن را به حذف با، کلونده نیز گفته اند. (آنندراج ). بزرگ بندگان . مهتر غلامان . (فرهنگ فارسی معین ). از: کلو(کلان ) + بنده ، لغةً بنده بزرگ. (از فرهنگ رشیدی ).
    کلکینه
    مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). قسمی از پارچه ابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه . (فهرست لغات دیوان البسه نظام قاری ص 204).
  • نوعی از اسباب حمام . (فهرست لغات دیوان البسه نظام قاری ص 204). کلکنه:
    به گرماوه بگریست فوطه ز غم
    همی چید کلکینه دردش به دم .

    نظام قاری .

  • کلنل
    کلونل . صاحب منصبی که بر یک هنگ فرماندهی کند. سرهنگ. (فرهنگ فارسی معین ).
    کلید شدن
    بسته شدن ، قفل شدن .
    کلید کردن
    بند کردن به کسی ، پیله کردن به کسی .
    کلمات
    ج ِ کلمة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ کلمه . کلمه ها. (فرهنگ فارسی معین ).
  • گفتارها. سخنان . (فرهنگ فارسی معین ): در استماع کلمات فرستادگان مبالغ تحامل ایشان را تحمل فرماید. (المعجم چ دانشگاه ص 16، از فرهنگ فارسی معین ).
    -کلمات الهیه ; در اصطلاح تصوف ، کلیه موجودات ، زیراآنها کلمات و مظاهر حقند و از وجود اوسخن گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تالیف سید جعفرسجادی ) (فرهنگ فارسی معین ).
    -کلمات تامات ; در اصطلاح تصوف مراد جواهر عقلیه اند که آنها را حروف عالیه نامیده اند، از آن جهت که از نفس رحمانی صادر می شوند و جواهرجسمیه را مرکبات اسمیه و فعلیه نامیده اند و عوارض اجسام را اعراب کلمات می دانند، و مجموع آنها را مراتب نفس رحمانی می نامند. بالجمله مراتب نزولی وجود را از اعلی به ادنی فیض و وجود منبسط و نفس رحمانی خوانده اند که همه کلمات حق می باشند و حکایت از ذات ازلیه او می کنند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تالیف سید جعفر سجادی ): بحق اسماء حسنای او و علامتهای بزرگ او و کلمات تامات او... (تاریخ بیهقی ص 316).
    -کلمات قصار ; سخنان کوتاه لفظ ماثور که از پیغمبر و یا از ائمه نقل می شود: کلمات قصار حضرت علی (ع ).
  • کله بستن
    خیمه زدن .
    کلیددار
    آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. (آنندراج ). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است . (ناظم الاطباء). کسی که کلید ساختمانی (سرای ، بقعه متبرک ) و موسسه ای در دست اوست . دربان . (فرهنگ فارسی معین ). یکی از مناصب مزارهای مقدس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    وان کس که بر درِ تو نگردد کلیددار
    در تخته بند بسته شود چون کلیددان .

    عبیدزاکانی (دیوان چ اقبال ص 34)

    کم گرفتن
    ناچیز شمردن ، حقیر پنداشتن .
    کلمات قصار
    جمله ها و عبارت های کوتاه و پندآموز.
    کله پا شدن
    در تداول عامه ، یکباره مریض شدن . (فرهنگ فارسی معین ). بیخود شدن . از حال رفتن . بهم خوردن حال . خارج شدن از حال طبیعی . (فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).
  • خفتن به خوابی سنگین پس از مستی یا رفتن بسیار. مست طافح افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله پا رفتن شود.
  • کلوخ انداز
    آنکه کلوخ به جانب دیگران پرتاب کند. (فرهنگ فارسی معین ):
    به خود گفتا جواب است این نه جنگ است
    کلوخ انداز را پاداش سنگاست .

    نظامی (خسرو و شیرین ص 271).

    کم و کاست
    نقصان ، زیان ، عیب .
    کمین گشادن
    از کمین بیرون شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیرون شدن از کمین و حمله ور گردیدن: خصمان کمین ها بگشادند و بسیار بکشتند و بگرفتند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664). چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعره نشابوریان بشنوید، کمینها بگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). چندین جا کمین باید کرد با سواری دوهزار خویشتن را نمود و آویزش قوی کرد پس پشت بداد تا ایشان آیند و از کمین بگذرندآنگاه کمینها بگشایید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 664).
    سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
    کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه داد.

    مسعودسعد.

    کم بضاعت
    فقیر، ندار.