جستجو

چیلک شار
نام محلی از چلندرزار رستمدار مازندران . (مرآت البلدان ج 4 ص 342).
چیرم آباد
دهی است از دهستان رودخانه بخش میناب شهرستان بندرعباس . در95هزارگزی شمال میناب سر راه مالرو میناب به کلاشکردواقع است . 300 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش خرماست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چیره گشتن
غالب آمدن . غالب شدن . پیروزی یافتن . مسلط شدن . مستولی شدن . انجاح . بوغ . تَبَوٌّغ . (منتهی الارب ). چیره گردیدن چیره شدن:
دگر آز بر تو چنان چیره گشت
که چشم خرد مر ترا خیره گشت .

فردوسی .

چیلکی
ده کوچکی است از دهستان رودخانه بخش میناب شهرستان بندرعباس . در94هزارگزی شمال میناب و 7هزارگزی باختر راه گلاشکرد به میناب واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چیزه بوذ
سبب . باعث . جهت . دلیل . (ناظم الاطباء).
چیری نان
دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 16هزارگزی باختر دشتیاری و کنار راه مال رو دشتیاری بدج واقع است ، 300 تن سکنه دارد و از آب باران آبیاری میشود. محصولش غلات و ذرت و لبنیات است اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند و از طایفه سردار زائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چیزه بوذگر
مسبب . (ناظم الاطباء).
چیله سر
ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 28هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه دلگان به گواتر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چیره آمدن
مسلط شدن . استیلا یافتن . فائق آمدن . برتر آمدن:
دو رخ و دو لبت به رنگ و مزه
چیره آمدبر ارغوان و شکر.

عنصری .

چیلیک
پیت . بشکه .چلیک : یک چلیک نفت ; یک پیت نفت . رجوع به چلیک شود.
چیره بازو
توانا. قادر:
بداد و دهش چیره بازو بود
جهانبخش بی همترازو بود.

نظامی .

چیز بخشیدن
عطا دادن . مال دادن . انعام دادن . خواسته دادن به کسی بلاعوض:
ببود آنشب و خورد و بخشید چیز
ز دهقان بسی آفرین یافت نیز.

فردوسی .

چیم پیل
در لاهیجان به نوعی چیالک گویند و آن را در شیرکوه چمبو خوانند. (یادداشت مولف ).
چیره بند
دستاربند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء):
عجب نیست ازسرو بالابلند
که از عشق پیچان شود چیره بند.

طغرا (از آنندراج ).

چیزخواننده
که خواندن تواند.باسواد. دبیر. دانشمند ج ، چیزخوانندگان:
بیاریم پیران داننده را
شکیبادل و چیزخواننده را.

فردوسی .

چیستان
(چیست + آن ) لغز که بکلمه «چیست آن » ابتدا شود. لغز را گویند و آن را اُحجِیَه نیز گویند. (جهانگیری ). به معنی پرسیدن باشد و آن را لغز هم گویند و به عربی اغلوطه خوانند. (برهان ). دیسان . لغز. اغلوطه . (از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ذیل دیسان ). آبِدَه . (زمخشری ). اُدعیَه . اُدعُوًّه . اُحجُوًّه . حُجَیّا. اُلغُوزُه . بردک . بَرد. پَرد. چَربَک . (یادداشت مولف ). لُغَز. لُغُز. لَغَز. لَغز. لُغَیزاء. لُغًّیزی . (منتهی الارب ). و آن را پرد و پردک نیز گویند; یعنی پوشیده و در پرده . (آنندراج ) (از انجمن آرا). شمس قیس رازی گوید: لغز آن است که معنیی از معانی در کسوت عبارتی مشکل متشابه بطریق سوال بپرسند و از این جهت در خراسان آن را «چیست آن » خوانند و این صنعت چون عذب و مطبوع افتد و اوصاف آن از روی معنی با مقصود مناسبتی دارد و بحشو الفاظ دراز نگردد و از تشبیهات کاذب و استعارات بعید دور بود پسندیده باشد و تشحیذ خاطررا بشاید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی صص 314 - 313). رشیدالدین وطواط گوید: لغز - این صنعت همان معماست الا که این را بطریق سوال گویند و عجم این را چیستان خوانند. (حدائقالسحر):
اگر این چیستان تو بگشائی
گوی دانش ز موبدان ببری .

لبیبی .

چیمتای
نام هفتمین از خانان آقاردو از دشت قبچاق شرقی از خاندان ازدا. وی از سال 745 تا 762 ه' .ق. فرمانروائی داشت . (یادداشت مولف ).
چیره بودن
مسلط بودن . فایق بودن . توانا و قادر بودن . توانائی داشتن:
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط.

فردوسی .

چیزخور
مخفف چیزخورده .
  • مجازاً زهرخورانیده . مسموم شده . زهرخورده .
  • چیمدیک
    نیشگون .
  • یخ گیر. رجوع به یخ گیر شود.