جستجو

چهل منار
چهل مناره . نام سابق تخت جمشید. (فرهنگ ایران باستان ص 130). نامی بود که بومیان محل به تخت جمشید میدادند. (یادداشت مولف ) رجوع به پرس پولیس و تخت جمشید شود.
چیت ساز
(مرکب از «چیت » + «ساز» مخفف سازنده ) چیتگر. سازنده چیت .
  • آنکه چیت ها را رنگ کند:
    به این قالب خشک بی جان مرا
    حیات است از چیت سازان مرا.

    طاهر وحید (از آنندراج ).

  • چیچی خوار
    دهی است از دهستان گل تپه فیض اللّه بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز. در هزارگزی باختر رودخانه خورخوره و 34هزارگزی خاور سقز واقع شده ، 90 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است . شغل اهالی کشاورزی و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    چیردست
    مسلط. غالب چیره دست:
    بسا عقل زورآور چیردست
    که سودای عشقش کند زیردست .

    سعدی (بوستان ).

    چهل مناره
    چهل منار. نام سابقتخت جمشید. (فرهنگ ایران باستان ص 130):
    سیلی از چهل مناره در برگیر.

    سعدی (صاحبیه ).

    چیتگر
    (مرکب از «چیت » + «گر» علامت صفت فاعلی ) چیت ساز.
  • آنکه چیت ها را رنگ کند:
    به او یک قلم چیتگر یار نیست
    اگر رشوه چیت قلمکار نیست .

    طغرا (آنندراج ).

  • چیرشدن
    پیروز شدن . ظفر یافتن . غلبه کردن . مظفر شدن . مسلط شدن . فایق شدن . تسلط یافتن . غالب آمدن . فاتح آمدن . فیروز گشتن:
    چو دشمن به جنگ تو یازید چنگ
    شود چیر اگر سستی آری به جنگ.

    اسدی .

    چیره سخن
    بلیغ. زبان آور. سخنور. مسلط بر سخنگوئی:
    خردمند و دانا و چیره سخن
    جوانه به سال و به دانش کهن .

    فردوسی .

    چیزلیز
    از اتباع است و معنی آن کالای کم و اندک بود. (جهانگیری ). چیز کم و اندک که به عربی بضاعت مزجات خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ):
    چون بِه ْ از جان نیست جان باشد عزیز
    چون بِه ْ آمد نام جان شد چیزلیز.

    مولوی .

    چیفت
    گیاهی است که آن را لیف خوانند. از گیاهان بالارونده است . گیاهی است یک ساله و بوته آن شبیه به بوته کدوست . رجوع به لیف شود.
    چیلدارو
    نام فارسی سرخس است . رجوع به سرخس شود.
    چیرگرداندن
    چیرگی دادن .مسلط ساختن . پیروز گردانیدن . تسلط دادن:
    نفس خود بر خود مگردان چیر تو
    زود او را بازگیر از شیر تو.

    مولوی .

    چیزلیزک
    چیزلیز:
    چون چیزلیزکی بهم افتاده بارزو
    گفتی بنزد ما به امانت نهاده بود.

    انوری .

    چیلدو
    انعام . این کلمه ترکی است و به این صورت ظاهراً مفرس است . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
    چیره کردن
    مسلط کردن . فایق کردن . تغلیب . اِدالَه . اظهار.
    -چیره کردن بر کسی یا چیزی ; مسلط کردن بر... مستولی کردن بر...:
    دَرِ خوردنت چیره کن بر نهاد
    اگر خود بمانی دهد آنکه داد.

    فردوسی .

    چیزنادیده
    در تداول مردم خراسان با فقیر و نوکیسه مرادف است . ندیدبدید. تازه به دوران رسیده . نوتوانگر: و مردم چیزنادیده را بر چیز استوار مدار. (منتخب قابوسنامه ص 183).
    چیره گردانیدن
    چیره کردن . غلبه و تسلط دادن . تغلیب . (منتهی الارب ).
    چیلک دان
    چینه دان . کراژ. ژاغر. زاغر. حوصله . رجوع به چینه دان شود.
    -چیلک دان کسی را خالی کردن یا چیلک دان کسی را تکاندن ; به چاپلوسی و فریب او را به افشای رازهای خود واداشتن . از کسی زیر پاکشی کردن . (یادداشت مولف ).
    چیره گردیدن
    مسلط شدن . غلبه یافتن . فائق آمدن . چیره شدن . اِغرنداء. (منتهی الارب ):
    وگر چیره گردد هوا بر خرد
    خردمندت از مردمان نشمرد.

    فردوسی .

    چیزو گیر
    گیرنده چیزو.
  • گستاخ . تندمزاج . (ناظم الاطباء).