جستجو

چایخانه
محلی برای عرضه چای و نوشیدنی های معمولی دیگر و غالباً به همراه قلیان و غذا به مشتریان در مکان های عمومی .
چپ اندر قیچی
کج و معوج .
چاقوکش
1 ـ کسی که دیگران را با چاقو تهدید می کند. 2 ـ کسی که خرج خود را از راه زد و خورد و تهدید دیگران به وسیله چاقو تأمین می کند.
چشم زاغ
1 ـ کبود چشم . 2 ـ کنایه از: بی شرم و حیا.
چاکاچاک
نک چکاچک .
چرخ فلک
عبارت از عرش است . (آنندراج ) (غیاث ). چرخ گردنده و عرش . (ناظم الاطباء). آسمان . سپهر:
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و ننگ و ژکور.

رودکی .

چشم روشنی
پیشکشی که برای عروس وداماد یا تازه رسیده از سفر ببرند.
چرخ ریسک
جانوری است شبیه به ملخ و کوچکتر از او و بالهای او در زیر کاسه پشت او میباشد و پیوسته فریاد میکند خصوصاً شبها بیشتر. (برهان ) (آنندراج ). جانوری کوچک مانند ملخ از جنس ذوالجناحین که پیوسته بخصوص در شبها فریاد میکند. (ناظم الاطباء). پرنده ای خرد که آوازی دراز دارد. جراسک . جرواسک .
  • پرنده ای نیز هست به بزرگی گنجشک و در خراسان او را «چرخ ریسو» گویند. (برهان ) (آنندراج ). پرنده ای به بزرگی گنجشک که مردم خراسان «چرخ ریسو» گویند. (ناظم الاطباء). پرنده ایست بقدر گنجشک کوچک که صدایش شبیه به آواز چرخ پنبه ریسی شده . (فرهنگ نظام ). قسمی مرغ شبیه به چلچله که آوازی طویل و با زیر و بم دارد. چله ریسک . پوستین بکن حریربپوش . رجوع به چرخ ریسو و چرخ ریسوک شود.
  • چشمارو
    نک چشم آویز.
    چشمة آفتاب
    کنایه از خورشید و خور و شمس . عین الشمس . قرص آفتاب . چشمه روشن . عَین . (منتهی الارب ). غَزالَة. (منتهی الارب ): بپوشیده شد چشمه آفتاب ز پیکانهای درخشان چو آب .دقیقی .چشمه آفتاب و زهره و ماه تیرو برجیس و کوکب بهرام .خسروی .یکی لشکر آراست افراسیاب که...
    چشمة خضر
    کنایه ازآب حیات . (برهان ). چشمه آب حیات . (غیاث ). مرادف چشمه نوش و چشمه حیوان . (آنندراج ). آب حیات . (ناظم الاطباء). مرادف چشمه حیوان و چشمه ای است که هرکس از آب آن بخورد زنده جاوید میشود، و خضر پیغمبر از آن آب خورده است . (از فرهنگ نظام ). چشمه...
    چاله میدانی
    1 ـ منسوب به چاله میدان محله ای در جنوب تهران . 2 ـ تربیت نشده ، لات . 3 ـ خالی از ادب ، لات منشانه .
    چاپ چی
    1 ـ چاپ کننده . 2 ـ کارگر چاپ خانه .
    چشمیزک
    = چشمیزج . تشمیزج : دانه ای است سیاه به اندازه بهدانه و آن را از گیاهی که در حجاز و سودان روید بدست آرند و در طب قدیم مستعمل بود؛ چشمک ، چشام ، چشوم ، چشم .
    چانه داشتن
    قدرت پرگویی داشتن ، پرگویی کردن .
    چاهخو
    = چاخو: کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیه مستراح است ، مقنی ، چاه کن .
    چاتمه فنگ
    = چاتمه تفنگ : فرمانی است که فرمانده به سربازان دهد و آنان تفنگ های خود را به شکل چاتمه بر روی زمین قرار دهند.
    چماق لو
    زورگو و مزاحم ، قلدر.
    چوبکاری کردن
    زدن با چوب .بچوب بسیار زدن . (یادداشت مولف ). کتک زدن . (فرهنگ فارسی معین ).
  • در تداول عامه خجل و شرمسار کردن از بسیاری احسان و نیکی . نیکی کردن بجای بدی . نیکی کردن به آنکه نسبت بتو نیکی نکرده است ; «ما را چوبکاری میکنند». (یادداشت مولف ). به مجاز، بیش از حد معمول و مورد انتظار از کسی پذیرائی و بکسی محبت کردن «چوبکاری میفرمائید» (که در هنگام تعارف ادا شود). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تجلید کردن شود.
    -چوبکاری کردن کسی را ; او را بعطایا و با ملاطفت زبانی خجل و شرمنده کردن . با انعام و اکرام کسی را که انعام و اکرام وظیفه او بوده است خجل کردن . (یادداشت مولف ).