جستجو

چیره دل
قوی دل . بی پروا. پردل . جسور:
به ایران زمین باز کردند روی
همه چیره دل گشته و رزم جوی .

دقیقی .

چیره زبان
زبان آور. نطاق. بلیغ. (ناظم الاطباء). گشاده زبان . سخندان . حرّاف (در تداول فارسی زبانان ). فصیح:
بشد مرد بیدار چیره زبان
بنزدیک سالار هاماوران .

فردوسی .

چیز فرستادن
هدیه فرستادن .تحفه فرستادن . مال و خواسته ارسال کردن:
هم ایرانیان را فرستاد چیز
نبشته به هر شهر منشور نیز.

فردوسی .

چیغاب
دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان . در32هزارگزی جنوب خاوری موسیان کنار راه اتومبیل رو دزفول به موسیان واقع است . 250 تن سکنه دارد. از رودخانه چیغاب و چشمه عین خوش آبیاری میشود. ساکنینش از طایفه چنبری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چین افتادن
(... در پوست یا جامه و گاه ابرو) شکنج گرفتن . شکن و نورد پیدا آمدن . جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده:
باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم
زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین .

سعدی .

چیره زبانی
زبان آوری . سخندانی . فصاحت . بلاغت . گشاده زبانی:
جوانی گذشت و چیره زبانی
طبعم گرفت نیز گرانی .

رودکی .

چیغه زن
بهادر و دلاور. جنگی و غازی . (ناظم الاطباء).ظاهراً مصحف جیغه زن باشد.
چیلاوندان
نام محلی کنار راه رشت به آستارا میان بورمه سرا و شیلات در 158500 گزی رشت . (یادداشت مولف ).
چین انداختن
چین افکندن . چین دادن . به کیس و شکن درآوردن .
-چین در ابرو از کسی انداختن ; با کسی خشم گرفتن:
ز کس چین در ابرو نینداختی
ز بازی به تندی نپرداختی .

سعدی (بوستان ).

چین اندرون
ظاهراً چین اصلی مراد باشد: پادشاه چین اندرون را تغزغزخاقان گویند. (مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 420).
چینقای
از مشاهیر امرای عیسوی اوگتای قاآن . رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 152 و 154 و 158 شود.
چینود
(پُل ) صراط. چینوت . پل صراط به اعتقاد زرتشتیان . به موجب روایات زردشتی ، یک سوی این پل بر روی قله دائیتی است ، که نزدیک رودی است بهمین نام ، و در ایران ویج واقع است ، و سوی دیگرش بر کوه البرز قرار دارد، و در زیر پل ، در حد میانه های آن ، دروازه دوزخ است . در کتب و روایات زردشتی راجع به این پل و دشواریهائی که در هنگام عبور از آن پیش می آید سخن بسیار رفته است .به اعتقاد عامه زردشتیها این پل در هنگام عبور نیکان و خاصان به قدر کافی گشاده و عریض میشود، و در موقع عبور بدکاران تا به اندازه لبه تیغی باریک میگردد، و از این رو روح بدکار از آنجا بدرون دوزخ می افتد. اوصاف چینود با آنچه نزد مسلمین راجع به پل صراط گفته میشود شباهت بسیار دارد. (دائرة المعارف فارسی ). در فرهنگهای فارسی این کلمه به صورت خنیور نیز آمده است که ناگریز مصحف و محرف کلمه چینود باید باشد و نیز در اشعار شاعران و شاید در تداول این کلمه صورت چنیود نیز یافته است چنانکه اسدی به هر دو صورت و عنصری به صورت اخیر آن را بکار برده است:
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده به پول چنیود جواز.

عنصری .

چینی آموز
آموخته از مردم چین . که داننده چینی تعلیم کند:
این سخن را که چینی آموزست
جامه نو کن که فصل نوروزست .

نظامی .

چین برداشتن
چین پیدا کردن . چروک برداشتن . کیس خوردن . شکنج و نورد پیدا کردن . شکن گرفتن .
چین کردن
چیدن . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 349). رجوع به چیدن شود.
  • چین و شکن پیدا آوردن در رخسار و ابروان . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 349).
  • چینی بلاغ
    دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در 27هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 24هزارگزی شوسه بستان آباد به تبریز واقع است . کوهستانی و 175 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی کشاورزی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
    چین پرچ
    نام دهی از ده های هزارجریب . (سفرنامه مازندران و استرآباد تالیف رابینو ص 165). رجوع به چینی پارچ شود.
    چین کیانگ
    بندر آزاد چین بر ساحل یانک تسه کیانگ در (کیانگ مو) دارای 625000 سکنه .
    چین و شکن
    نورد و شکنج . رجوع به چین و رجوع به شکن شود.
    چینی بندزدن
    بهم پیوستن قطعات کاسه و بشقاب شکسته و امثال آن با بندهای کوچک فلزی . کاسه دوختن .