جستجو

هامد
گیاه خشک .
  • جای بی گیاه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • سیاه گشته متغیر. البالی المسودُ المتغیر من ثمر و شجر و غیرهما. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
  • ثوب هامد; جامه ای که در صورت ظاهر بی عیب باشد، ولی چون دست بر وی زنند از بسیاری کهنگی از هم پاشیده شود. (ناظم الاطباء) (المنجد).
  • الرماد الهامد; البالی المتلبد بعضه علی بعض . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه ). ج ، هوامد.
  • هاضم
    گوارنده . هضم کننده طعام . (ناظم الاطباء).
  • شکننده . اینکه میگویند که این طعام هاضم است ، یعنی شکننده و ریزنده است در معده . (آنندراج ).
  • (اصطلاح پزشکی ) در اصطلاح پزشکان ، داروئی است که جهت سرعت انضاج در غذا هنگام انجام عمل حرارت غریزی مفید باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). چیزی که برای هضم غذا مفید باشد. (قانون ابوعلی ، کتاب دوم ص 149). آنچه طعام بگوارد. (تحفه حکیم مومن ). آنچه اعانه طبیعت بر طبخ و گذرانیدن غذا و خلط کند و سبب قبول هضم او شود، مثل مصطکا.
  • آبی که در آن نرمی و رخاوت باشد. (منتهی الارب ).
    -شی هاضم ; آنچه که در وی نرمی و رخاوت باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • هاقل
    موش نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الذکر من الفار. (اقرب الموارد).
    هالدیا
    خالدی . در قرن نهم ق.م . در ناحیه وان دولتی تشکیل شد به نام هالدیا (خالدی ) که آشوریان آنها را اوراتو و اوراشطو می گفتند و در عبری اراراط نامند و یونانیان الارودی و خالدوی و خالدایوی ذکر کنند. این دولت تا قرن ششم ق . م . باقی بود. بعد از آنکه ارامنه پیدا شدند خالدی ها پراکنده شده به کوهستانها رفتند . در نواحی شمال دریاچه وان آثار این قوم موجود است و در نزدیکی طرابوزان نقطه ای به اسم خالدیا در عهد دولت بیزانس بوده و شهر خلاط [ اخلاط] نیز حاکی از نام آنان است ، حتی در طرف قفقاز هم نام این طایفه هست و سنگ معروف کِلَه شین در مرز ایران از این دولت است . (کرد وپیوستگی نژادی و تاریخی او تالیف رشیدیاسمی ص 92).
    هالی سارن
    نام قدیم یکی از ایالات آسیای صغیر که مدتی جزو قلمرو اشکانیان بوده است . (ایران باستان تالیف حسن پیرنیا، ج 2 ص 1099).
    هام دبیریه
    آم دبیره . یکی از خطوط هفتگانه ایرانیان پیش از اسلام است . حروف الفبای این خط به موجب آثاری که در دست است از خطهای دیگر ایران کمتر بوده و طبق تصریح ابن ندیم سی و سه حرف بوده است ، زیرا صداهائی را که دارای مخرج مشترک هستند با یک حرف مینوشتند. مثلاً: برای نوشتن ، ءِ، اَ، آ، ه' و خ یک حرف به کار میرفته است این خط را ابن ندیم کتابت الرسائل یا نامه دبیریه ذکر کرده است . هام دبیریه خط اداری و حکومتی و عمومی بوده . ابن ندیم راجع به آن مینویسد: «و هی لسائر اصناف المملکة خلا الملوک ». این خط با بیست وهشت شیوه نوشته میشده و در زمان آذرخور که حمزه اصفهانی از او نقل کرده است نام بسیاری از آن شیوه ها فراموش شده و فقط چند شیوه از آنها باقی مانده بوده است که عبارتند از:
    داد دبیره ، برای احکام دادگستری . شهر آمار دبیره ، برای حساب های شهر. گنج آمار دبیره ، برای حسابهای خزانه . کده آمار دبیره ، برای حسابهای کشور. آخور آمار دبیره ، برای حسابهای اصطبلهای شاهی . آتشان آمار دبیره ، برای حسابهای آتش . روانگان آمار دبیره ، برای حسابهای اوقاف . (الفهرست ص 21) (ایران کوده شماره 8 ص 136).
    هاضمه
    مونث هاضم . هضم کننده طعام . گوارنده .
  • (اِ) یکی از هشت خادم نفس نباتی است که غذا را می پزد:
    نشان هاضمه طباخ و نام دافعه کناس
    کز اینها قوت افزاید برای قوت چار ارکان .

    ناصرخسرو.

  • هاقی
    به هندی فیل است . (تحفه حکیم مومن ).
    هالس
    لاغر. سبک اندام . واحدالهوالس . (از اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ). رجوع به هوالس شود.
    هالیفاکس
    نام شهری است درانگلستان به مساحت 220 میل مربع. در جنوب ایالت یورک شایر در 191 میلی شمال غربی لندن و 8 میلی جنوب غربی برادفورد قرار گرفته ، جمعیت آن مطابق سرشماری سال 1951 م . 98404 تن است . این شهر دارای معادن زغال سنگ و آهن و مرکز منسوجات نخی و پشمی است کارخانه های بسیاری در آن وجود دارد. (دایرة المعارف بریتانیکا).
    هاضوم
    گوارشن . حاطوم . گوارش . (دهار). جوارشن . (نشوء اللغة العربیة).
  • داروی گوارش . آنچه طعام بگوارد.
  • شیر بیشه . اسد. هاصر.
  • (ص ) صرف کننده مال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
  • هالط
    فروهشته شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). المسترخی البطن . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
  • کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الزرع الملتف . (معجم متن اللغة).
  • هالیکارناس
    از شهرهای عمده و مرکز ساتراپی «کاری » یا «کاریه » (آسیای صغیر) و مسقطالراس هرودت مورخ یونانی است . این شهر جزو مستملکات ایران و مستعمرات یونانیها در آسیای صغیر بود. برای اطلاع بیشتر رجوع به فهرست ایران باستان تالیف حسن پیرنیا شود.
    هامر
    ابر نیک روان بسیارباران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). السحاب السیال . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
    هاطری
    قریه ای است در سه فرسخی جعفری نزدیک سامراء، پائین تکریت و پائین تر از هاطری دوراعلی معروف به ضربة واقعشده . بیشتر مردمش یهودی هستند و امروز هم (قرن هفتم هجری ) جمله «مثل یهود هاطری میمانی » در بین مردم بغداد ضرب المثل است . (از معجم البلدان چ 2 ج 2 ص 389).
    هاکره
    الکن و آنکه در حرف زدن زبانش میگیرد. (برهان ) (ناظم الاطباء). جهانگیری نویسد: هاکره و هاکله ، کسی را گویند که در سخن گفتن زبانش میگرفته باشد و آن را به تازی الکن خوانند. مولف تاریخ معجم نظم نموده:
    به دور معدلتش رهزنان و دزد از بیم
    شدند هاکره از کاف کاروان گفتن .
    رشیدی گوید: «لیکن در دیوان سوزنی این بیت یافته شد بر این وجه:
    ز عین عدلش زای زبان دزد براه
    چو ها گره شود از کاف کاروان گفتن .
    و بر این تقدیر دو کلمه است : ها، جداست و گره جداست ». هدایت در مقدمه انجمن آرا نویسد: «در فرهنگ جهانگیری آورده که «هاکره » به معنی الکن و کسی که زبانش گرفتگی دارد، و برهان هم به وی اقتفا کرده معلوم شد رشیدی نلغزیده معنی شعر را درست دانسته است . شعر از سوزنی و بر این وجه است : (عین شعر را که رشیدی آورده نقل میکند) و خبط کرده . جهانگیری و برهان هاکره را که دو کلمه و «ها» جدا و «گره » جداست ، یک کلمه شمرده به معنی الکن دانسته اند».سعید نفیسی پس از ذکر بیت مذکور نوشته است (درباره چند لغت پارسی در «یادنامه پورداود» ج 1 صص 229 - 230): «اما این بیت در تاریخ معجم نیست و پیداست از کسی است که همین اشتباه عجیب فرهنگنویسان را به یاد داشته و این بیت را به همین نیّت که «هاکره » را به معنی «الکن » بیاورد سروده است . بیتی که در تاریخ معجم (چ تهران 1318 ه' . ق. ص 16) آمده این شعر سوزنی است که گوید:
    ز «عین » عدلش «زای » زبان دزد براه
    چو «ها» گره شود از «کاف » کاروان گفتن .
    و پیداست مرادسوزنی این است که زبان دزد که مانند «زای » حروف الفباست ، یعنی تیزی و برندگی دارد، از «عین » حرف اول عدل ممدوح ، یعنی از بیم عدل او، مانند «ها» که در شکل چون گره نوشته میشود، گفتن «کاف » اول لفظ کاروان گره میخورد، یعنی کند و ناتوان میشود. در این بیت ، فرهنگنویسان نادان «ها گره » را یک کلمه خوانده و «هاکره »پنداشته و به معنی الکن گرفته و بعد به قاعده تبدیل مخرجها در زبان فارسی که «را» به «لام » بدل میشود ضبط دیگری از این کلمه به صورت «هاکله » هم تراشیده اند». هرچند اعتراضات مزبور در مورد اشتباه فرهنگنویسان در بیت سوزنی وارد است ، ولی «هاکره » و «هاکله » به معنی الکن را آنان از خود نتراشیده اند، بلکه ایشان که در هندوستان میزیسته اند این کلمات را در آن کشور شنیده و ضبط کرده اند. در زبان هندی هاکله ، هکلا alkah به معنی لکنت و الکن آمده ، هکلاپن napalkah به معنی لکنت و هکلانا analkah به معنی لکنت داشتن است . در زبان اردو نیز این کلمات به همین معانی آمده ، و تبدیل لام به را هم معهود است . (حاشیه برهان قاطع چ معین ج 4 ص 2308).
    هالع
    مرد خروشنده از ناشکیبائی . نیک ناشکیبا. فی الحدیث : من شر ما اوتی العبد شح هالع و جبن خالع; ای شح یجزع فیه العبد و یحزن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جزوع . (معجم متن اللغة). شح هالع; محزن . (اقرب الموارد).
  • شتر مرغ رمنده و درگذرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). النعام السریع فی مضیه . (اقرب الموارد). ج ، هَوالِع.
  • هالینوطس
    اکلیل الملک . (تحفه حکیم مومن ). رجوع به اکلیل الملک شود.
    هامراه
    (از: هام (= هم ) + راه ، مزید همراه ) به معنی همراه . رفیق. رفیق راه . رفیق سفر. (از برهان ) (از فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء):
    سگ و گربه همسایه و هامراه
    به دزدی شب و روز پویان به راه .

    فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 226).

    هاکله
    صورتی دیگر ازکلمه هاکره و بهمان معنی است . رجوع به هاکره شود.