هییی
رجل ٌ هییی ٌ; مرد نیکوپیکر. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به هَیٍّی شود.
هیولائی
منسوب به هیولا:
جوانمردی و لطف و آدمیت
همین نقش هیولائی مپندار.
سعدی .
هی ی سیامین
ماده ای است سمی از بذرالبنج . (یادداشت مولف ). رجوع به هیوسیامین شود.
هیولانی
منسوب به هیولی . (از اقرب الموارد). «هیولا» که ماده هر شی را گویند و در حالت نسبت نون زاید هم می آورند چنانکه در حقانی و ربانی و روحانی الف و نون زاید است . (غیاث اللغات ). مادی . جسمانی:
با تو از قوت هیولانی
ستد و داد روح حیوانی .
سنایی .
هییما
(یوم ال' ...) هییمی . رجوع به هییماء شود.
هیولیات
ج ِ هَیولی . (از اقرب الموارد). رجوع به هیولی شود.
هیوم
سرگشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متحیر. (از اقرب الموارد).
تشنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هیوند
بر وزن ریوند، عفت و پرهیزگاری . (برهان ) (آنندراج ).
هیوه
متجدد شدن و تجدد یافتن .
متبدل و متغیر گردیدن . (آنندراج ) (انجمن آرا).
هیهاء
خواندن شتر را به علف به لفظ هی هی یا زجر کردن آن را به لفظ هاء هاء. (منتهی الارب ).
هیهات
چه دور است . (ترجمان القرآن جرجانی ). مبنی و معرب است . دور است و در آن لغاتی است . (منتهی الارب ). و فارسیان در مقام تحسر و تاسف استعمال نمایند. (آنندراج ). اسم فعل است و معنی آن دور است و در آن پنجاه ویک لغت آمده است . (اقرب الموارد):
امید وفا دارم هیهات که امروز
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب .
خاقانی .
هاتول
کدر، تیره . ؛ آب ~ واتول آب کدر و گل آلود.
هاراکیری
کلمه ژاپنی به معنی خودکشی به طرز خاص آنان .
هرتی
چیز رقیق و مایع گونه ای که بتوان آن را هرت کشید. ؛ ~ بالا کشیدن لاجرعه هرت کشیدن .
هفت بیجار
= هفته بیجار: نوعی ترشی که از هفت نوع سبزی درست شده است .
هردمبیل
بی نظم ، بی قاعده ، قاراشمیش ، قر و قاطی .