جستجو

هین آباد
دهی است جزء دهستان دهیکله بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 447 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هیشر
نرم سست . (منتهی الارب ). نرم و سست و دراز از مردم .
  • (اِ) گیاهی است سست یا آن کنگر دشتی است که گیاهی باشد یا درختی است ریگستانی یا کوکنار.(اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). کنگر صحرایی است و درازی آن زیاده بر یک گز میشود و شکوفه آن پهن بود مانند بنفشه و در میان شکوفه آن مانند پنبه چیزی است اگر در گوش مردم رود کر گرداند. (برهان ).
  • هیعرون
    بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیة. (اقرب الموارد).
  • (ص ) گنده پیر کلانسال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ازهری گوید ثبوت و صحت این کلمه را نمیدانم . (از اقرب الموارد).
  • هیکلی
    منسوب به هیکل .
  • حمایلی .
    -قرآن هیکلی ; قرآنی خرد که توان آن را حمایل کرد. (یادداشت مولف ).
  • هینام
    هینوم . سخنی که فهمیده نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    هیشلة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هیشلة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    هیعرة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هیعرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    هیگر
    اسب کمیت و معنی ترکیبی آن اسب کهر است چه هی به معنی اسب است و کهر نیزنام رنگ کمیت ، اسب سیاهی است که به سرخی زند و یال و زانوهایش سیاه باشد و آن را به ترکی قراکهر گویند یعنی سیاه کهر. (آنندراج ) (انجمن آرا). اسب سرخی که به سیاهی مایل بود و یال و دم وی سیاه باشد. (برهان ).
    هیله
    بر وزن و معنی حیله باشد.
  • و کلمه نیک را نیز گویند. (برهان ).
  • هیناهین
    شتابزدگی . (صحاح الفرس ). عجله . تعجیل . (برهان ). شتاب در شتاب . (آنندراج ) (انجمن آرا):
    بکند رخنه نظم حال مرا
    در چنین گیر و دار و هیناهین .

    انوری (از آنندراج ) (انجمن آرا).

    هیشوی
    صنعتکار رومی:
    یکی پیره سر بود هیشوی نام
    جوانمرد و بیدار و با فر و کام .

    فردوسی .

    هیعوعت
    رجوع به هیعوعة شود.
    هیل هیل
    شاخه ای از تیره حاجی وند هیهاوند از طایفه چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
    هیند
    صورتی و تلفظی محلی از کلمه هستند:
    گفت یارب گر تو را خاصان هیند
    که مبارک دعوت و فرخ پیند.

    مولوی .

    هیص
    درشتی درچیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • سرگین مرغ .
  • (مص ) گردن کوفتن .
  • سرگین انداختن مرغ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
  • درشتی کردن . (اقرب الموارد).
  • هیلا
    باشه را گویند و آن پرنده ای است شکاری کوچکتر از باز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
  • (اِخ )نام غولی ماده است در شعر ذیل از نظامی:
    ماده هیلا و نام نر غیلاست
    کارشان کردن بدی و بلاست .

    نظامی .

  • هیلی
    ناحیتی است به هند که سنداپور بدانجا است . رجوع به کلمه طباشیر در مفردات ابن البیطار شود.
    هینم
    پنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    هیصار
    شیر بیشه .(منتهی الارب ). اسد. هیصور و هصر و هیصار و هصار و مهصر و هُصَرَة و هاصر و هصورة و هصور و مهصار و مهصیر و هَصِر و هُصَر و مهتصر، به معنی شیر و اسد زیرا که شکار خود را میکشند و خرد میکند. (اقرب الموارد).
    هیف
    سختی تشنگی .(منتهی الارب ).
  • (مص ) سخت تشنه شدن .
  • گریزپا شدن بنده .
  • لاغرشکم و باریک میان گردیدن . (اقرب الموارد).
  • (اِ)باد گرم که از جانب یمن وزد و آن نکبا است میان جنوب و دبور و نباتات و آب را خشک گرداند و حیوانات را تشنه کند. (منتهی الارب ). باد گرم و آن باد که میان جنوب و دبور جهد. (مهذب الاسماء). رجوع به هَیَف شود.