هیزعة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هیزعة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
هیرقلش
هرقلس . هرکول . رجوع به هرقلس و هرکول شود. (نزهة القلوب چ اروپا مقاله سوم ص 277).
هیزم
درشت و رُست از هر چیزی .
(اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هیجا
کارزار. (دهار) (غیاث اللغات ) (السامی ) (مهذب الاسماء). جنگ. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پیکار. حرب . (اقرب الموارد). نبرد. معرکه:
به هیجا که گردد دلاور بود
به رزم اندرش ده برابر بود.
فردوسی .
هیچ و پوچ
کنایه از چیز سهل و بی مغز. (آنندراج ):
کرد پهلو خالی از ما یار دیرین چون حباب
زد به هیچ و پوچ برهم ربط چندین ساله را.
محسن تاثیر (از آنندراج ).
هیذام
بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اکول . (از اقرب الموارد).
دلیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شجاع . (اقرب الموارد).
هیرقلیطس
هیراکلیت . هراکلیتوس . رجوع به هراکلیتوس شود.
هیذبی
نوعی از رفتار اسب به کوشش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). هیدبی . (از اقرب الموارد). رجوع به هیدبی شود.
هیرک
بچه بز را گویند که بزغاله باشد و بعضی گفته اند که همچنانکه بچه گوسفند را بره می خوانند بچه شتر را هیرک میگویند. (برهان ) (آنندراج ).
هیزی
قحبگی . رجوع به هیز شود.
هیجان
هیج . هیاج . برانگیخته شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انگیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
برانگیختن .(اقرب الموارد). رجوع به هیج و هیاج شود. (اِمص ) جوش . جوشش . شور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-هیجان انگیز ; شورانگیز.
- هیجان دم:
یک نیمه رخش زرد و دگر نیمه رخش سرخ
این را هیجان دم و آن را یرقان است .
؟
هیچ وقت
هرگز. هیچ گاه:
چو من دستگه داشتم هیچ وقت
زبان مراعادت «نه » نبود.
مسعودسعد (دیوان ص 123).
هیذم
شتاب رو سریع.(منتهی الارب ) (آنندراج ). سریع. (از اقرب الموارد).
هیرکده
آتشکده . مرکب است از هیر به معنی آتش + کده به معنی جای آن:
در هیرکده گر ز مدیح تو بخوانند
بیزار شود هیربد از زند وز پازند.
امیرمعزی (از جهانگیری ).
هیژده
هیجده . هجده . ثمانیةعشر.
هیجبوس
مرد دراز گول ودرشت خوی شتاب زده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هیذمند
هیرمند. (حدود العالم ): کش شهری است ... بر کران رود هیذمند نهاده . (حدود العالم ). هیرمند. رجوع به هیرمند شود.
هیخ
ازریشه هیختن است به معنی کشیدن . رجوع به هیختن شود.