جستجو

هیمنة
1 ـ آمین گفتن . 2 ـ نگهبانی کردن . 3 ـ در فارسی : وقار، شکوه ....
هیوسیامین
گردی است بی رنگ به شکل سوزنهای ریز و طعم آن نامطبوع است . در آب کمی حل شده و در الکل و اتر و کلروفرم بخوبی محلول است . معمولاً سولفات هیوسیامین را که تنها ملح افینیال آن است در تراپوتیک به کار می برند. سولفات هیوسیامین به شکل سوزنهای ریز سفیدی متبلور شده در آب بخوبی محلول و 81 درصد هیوسیامین دارد. این دارو حدقه را سریعتر از اتروپین متسع میکند و برای این کار چند قطره از محلول پنج سانتی گرم سولفات هیوسیامین در ده گرم آب کفایت میکند. این دارو را در تمام مواردی که ژوسکیام به کار برده میشود میتوان استعمال نمود. میزان معمولی استعمال آن ربع میلی گرم تا نیم میلی گرم و حداکثر مقدار استعمال آن در یک بار نیم میلی گرم و در 24 ساعت یک گرم است . (درمان شناسی ج 1).
هیطال
مرد قوی . مفرد هیاطله است . هیاطله جمع هیطال باشد و هیطال به زبان بخارا مرد قوی باشد و نیرو را به زبان بخارا هیتال خوانند و به تازی گردانیده اند هیتال به هیطال . (ترجمه طبری بلعمی ). هیطال جمعهیاطله غلط است و صحیح آن هبطال است با باء موحده . (یادداشت مولف ).
  • (اِخ ) هیتال . هپتال .
  • هیلکون
    داس بی دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    هیمه
    گوشتابه . (برهان ). رجوع به مدخل بعد شود.
    هیوع
    هیع. هیعة. هیعوعة. هیعان . بددل گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بددل شدن . (المصادر زوزنی ). ترسیدن . بددلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسیدن و بی تابی و فزع کردن . (از اقرب الموارد).
  • گرسنه شدن . (منتهی الارب ). رجوع به هیع و هیعان شود.
  • هیوف
    مردزود تشنه شونده یا سخت تشنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). هیفان . مهیاف . (اقرب الموارد).
    هیهان
    معرب و مبنی است و به معنی هیهات است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
    هیوفاریقون
    هوفاریقون . رمان الانهار. اندروسامن . رجوع به هوفاریقون شود.
    هی هاوند
    جزو طایفه چهارلنگ از ایل بختیاری ایران و مشتمل بر شعب ذیل : بسحاق، پولادوند، عبدالوند، حاجی وند و عیسی وند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
    هیوفاقسطیداس
    هیوفسطیداس . هیوفقطیداس . رجوع به هیوفسطیداس شود.
    هیهاه
    به معنی هیهات است . (منتهی الارب ).
    هیوفسطیداس
    ابوسهلان و آن نوعی از طراثیث است . (یادداشت مولف ).
    هیهای
    هیاهو:
    شهر را بگذاشت وانسو رای کرد
    قصد جست وجوی آن هیهای کرد.

    مولوی .

    هیوفقطیداس
    هیوفسطیداس . نوعی از طرثوث کوچک است . (یادداشت مولف ). از قوابض است . (قانون بوعلی کتاب سوم ص 211).
    هیهنا
    اینجا. رجوع به ههنا شود.
    هیوق
    اَهْیاق. ج ِ هیق، به معنی اشترمرغ . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). رجوع به هیق شود.
    هیه هیه
    کلمه استزادت است و گاهی بدان چیزی را رانند و طرد کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
    هیی
    صورتی و تلفظی محلی از کلمه هستی .هستی تو. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ):
    خان و مان ساز اگر هیی مردم
    ور چو مرغی بکن نشیمن خویش .

    سوزنی .

    هیولا
    ماده هر چیز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مقابل صورت:
    هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدور
    که باشد بی خلاف آنگه ز خرد و واحد و یکتا.

    ناصرخسرو.