جستجو

هیلیدن
فروگذاشتن و ترک دادن و فروانداختن . (برهان ) (آنندراج ). هلیدن . رجوع به هلیدن شود.
هیصر
شیر شکننده صید را. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد).
هیفاء
مونث اهیف . (اقرب الموارد): امراة هیفاء; زن باریک میان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد).
  • اسب لاغرشکم باریک میان .(آنندراج ) (منتهی الارب ): فرس هیفاء. (منتهی الارب ).
  • هیلاج
    این لغت یونانی است و بعضی گویند هندی است و معنی آن چشمه زندگانی باشد و آن را منجمان فارس «کدبانو» گویند و آن دلیل جسم مولود است چنانکه کدخدادلیل روح باشد و کیفیت و کمیت عمر مولود را از این دو دلیل استخراج کنند. (از برهان ). سالی است منجمان را که بدان دلیل عمر را شناسند و مجازاً زایچه مولود را نیز گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دلیل جسم .(انجمن آرا). یکی از امور خمسه است ، اول صاحب نوبت روز یا شب ، دوم قمر به روز و شمس به شب ، سوم درجه طالع، چهارم سهم السعاده ، پنجم جزء اجتماع یا استقبال که پیش از تولد واقع شده باشد، یکی از این امور خمسه را در وقتی هیلاج نامند که با شرائط مخصوصه خود که در کتب نجوم مشروح است جمع آید و مجموع را هیالج یا هیلاجات خمسه خوانند و کدخداه کوکبی است که مستولی باشد بر موضع هیلاج ، به این معنی که صاحب خانه ای باشد که هیلاج بالفعل در آن خانه است یا صاحب شرف آن یا صاحب خط دیگر از خطوطی که بدان موضع منسوب است و اگر هیلاجی باشد که کدخداه نداشته باشد و اگر هیچ یک از هیلاجات کدخداه نداشته باشد هیلاجیت از آن درجه طالع است .مثال هیلاج و کدخداه : اگر در وقت تولد مولود (در روز) قمر در 19 درجه حمل باشد قمر یکی از هیلاجات خمسه است به شرط اجتماع شرایط مخصوصه دیگر که در کتب نجوم مشروح است ، و کدخداه در مثال مفروض آفتاب است ، چه آفتاب مستولی است بر موضع هیلاج یعنی صاحب شرف آن است ، چه شرف شمس در 19 درجه حمل است ، و اگر در مثال مفروض درجه طالع در 19 درجه حمل باشد هیلاج درجه طالع خواهد بود و کدخداه باز شمس است و هکذا. و از امتزاج و ازدواج مجموع هیلاج و کدخداه بر سنین عمر مولود و طول و قصر و سعادت و نحوست آن استدلال کنند، علی زعمهم . (از حواشی چهارمقاله محمد قزوینی ):
    از طالع میلاد تو دیدند رصدها
    اخترشمران رومی و یونانی و مائی
    تسییر براندند براهین بفزودند
    هیلاج نمودند که جاویدبقائی .

    خاقانی (از انجمن آرا).

    هینوم
    هینام . سخنی که فهمیده نشود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هینام شود.
    هیصم
    ناب هیصم ; دندان شکننده هر چیز.
  • شیر. (مهذب الاسماء). اسد. شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (قاموس ) (اقرب الموارد).
  • مرد قوی . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). مرد دلیر و توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • نوعی از سنگ تابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
  • هیفان
    مرد زود تشنه شونده یا سخت تشنه . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
    هیلاجیت
    عمل هیلاج . سمت هیلاج .
    هیما
    بیابان بی آب . (دهار). رجوع به هیماء شود.
    هینون
    ج ِ هَیٍّن .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هین شود.
    هیصمیة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی هیصمیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    هیفده
    هفده . عدد اصلی مرکب از هفت و ده . آن عدد که پس از شانزده و قبل از هیجده است : ده تخت جامه مرتفع از هر لونی و ده کنیزک و هیفده غلام . (تاریخ بیهقی ). رجوع به هفده شود.
    هیلار
    مستشرق فرانسوی (1805-1895 م .). مطالعات و تحقیقاتی درباره ادیان ملل شرق بعمل آورده . از آثار اوست : 1- بودا. 2- محمد و قرآن . (فرهنگ عمید).
    هیصور
    شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هیصار و هیصر شود.
    هیفک
    زن گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حمقاء. (اقرب الموارد).
    هیلان
    آنچه فروریزد از ریگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هَیل شود.
    هیمالایا
    هیمالیا. سلسله جبالی است در شمال شبه قاره هندمابین سند و برهماپوترا و هندوستان و تبت به امتداد2700 کیلومتر و پهنای 350 کیلومتر. بلندترین قلل آن اوِرِسْت به ارتفاع 8882 متر بلندترین قلل عالم و کین چین جین گا به ارتفاع 8581 متر. قله های آن همیشه پوشیده از برف و دارای یخچالهای عظیم است . رودهای گنگ و سند از دامنه های آن سرچشمه میگیرد. (فرهنگ عمید).
    هیض
    شکستن استخوان از پس جبر. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). باز شکستن استخوان را بعد گرفتگی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسر بعد از جبر. (بحر الجواهر).
  • سرگین انداختن مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
  • بازگردان کردن بیماری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). دردی بر دردی . (بحر الجواهر). هیض مرض ; گرفتار کردن بیماری کسی را پی در پی . (اقرب الموارد).
  • هیق
    شترمرغ که برای درازی آن به این نام خوانده شده . (اقرب الموارد). شترمرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
    -هیق ازق ; اشترمرغ بسیارپر. (مهذب الاسماء).
  • (ص ) مرد دراز سخت دراز و گویند دراز و باریک . ج ، اهیاق، هیوق.(اقرب الموارد).
  • باریک و دراز از هر چیزی . رجوع به هیقم شود.
  • هیلانیه
    فرقه ای از فِرَق میان عیسی و محمد علیهماالسلام . (الفهرست ابن الندیم ).