جستجو

نیوشت
دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش مرکزی شهرستان ساوه . در 4هزارگزی شرق ساوه و 5هزارگزی راه ساوه به نوبران . در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و 885 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ،بادام ، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و جوال بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
نیمه ابری
هوائی که ابر قسمتی از آن را پوشانده باشد نه همه را. (فرهنگ فارسی معین ).
نیمه رسمی
آنچه که رسمی باشدولی نه کاملاً: لباس نیمه رسمی . (فرهنگ فارسی معین ).
-روزنامه نیمه رسمی ; روزنامه ای که ظاهراً مربوط به افراد ملت است وبا سرمایه مردم منتشر می شود و در نشر اخبار متکی به واقعیات است اما عملاً متعلق به دولت است و با کمک دولت و برای حفظ مصالح دولت منتشر می شود.
نیمه متمدن
کسی که در مرحله بین وحشی و متمدن قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ). چادرنشین . صحرانشین . که ییلاق و قشلاق کند. (از فرهنگ فارسی معین ).
نیواد
شجاعت . (برهان قاطع) (انجمن آرا). ظاهراً برساخته فرقه آذر کیوان است . (حاشیه برهان قاطع چ معین ).
نیوشنده
گوش کننده . شنونده . (برهان قاطع) (آنندراج ). سامع. مستمع:
تهمتن بدو گفت من بنده ام
سخن هرچه گوئی نیوشنده ام .

فردوسی .

نیمه باز
که تمام باز نباشد و کمی باز باشد. دری که تمام گشوده نباشد.
  • صندوق و بسته ای که گوشه ای از آن باز باشد. نیم باز.
  • نیمه روز
    نیمروز. وسط روز. ظهر.
  • نصف روز. از صبح تا ظهر یا از ظهر تا شب:
    چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز
    فتاد اندر او ز آتش معده سوز.

    سعدی (بوستان چ یوسفی ص 142).

  • نیمه مرد
    که در مردانگی به کمال نیست:
    مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
    و آنکه بگوید بکند نیمه مرد.

    شمس تبریزی .

    نیوار
    جو. مابین زمین و آسمان . (انجمن آرا) (برهان قاطع). از برساخته های دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 373 شود.
    نیوشه
    گوش بازی کردن . (لغت فرس اسدی ). گوش فراداشتن . (صحاح الفرس ) (نسخه ای از لغت فرس ). گوش فراداشتن سخن نهانی را. (اوبهی ). نیوش . گوش دادن سخن باشد. (نسخه ای از لغت فرس اسدی ). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ). در نسخه سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت . (از رشیدی ).
    -نیوشه کردن ; گوش فراداشتن شنیدن را. (یادداشت مولف ): به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن اودلیل باشد. (چهار مقاله ).
  • مجازاً، تمایل . میل . (یادداشت مولف ). ترقب . ترصد. مراقبت . (فرهنگفارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود:
    همه نیوشه خواجه به نیکی و صلح است
    همه نیوشه نادان به فتنه و غوغاست .

    رودکی .

  • نیمه بخش
    (اصطلاح کشتی ) آن است که کشتی گیر پای حریف را بگیرد و بالای خود برد و به یک دست بگیرد و یک پا و یک دستش رها کند، دیگر آنکه پا درمیان پا نهد و پا به کمر زند. (فرهنگ فارسی معین ).
    نیمه روزان
    هنگام نیم روز. ظهر: برگ کرنب در آب پزند و به دست بمالند و بپالایند و نیمه روزان انگبین صافی کرده بر آن نهند و به قوام آورند. (هدایةالمتعلمین از فرهنگ فارسی معین ).
    نیمه مستقل
    شخص یا کشوری که تا حدی استقلال دارد ولی نه کاملاً. (فرهنگ فارسی معین ). مملکتی که به ظاهر مستقل است ، اما در عمل مستعمره و تحت الحمایه دیگران و در حقیقت نیمه مستعمره است .
    نیوشیدن
    شنیدن . (غیاث اللغات ) (اوبهی ) (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (رشیدی ). گوش کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). استماع کردن . شنودن . قبول کردن . پذیرفتن . (یادداشت مولف ):
    آن جهان را بدین جهان مفروش
    گر سخن دانی این سخن بنیوش .

    کسائی .

    نیمه بربسته روی
    که نیمه ای از صورت را در نقاب نهفته است . که نصف روی را پوشانده است:
    بگشتی در اطراف بازار و کوی
    به رسم عرب نیمه بربسته روی .

    سعدی .

    نیمه روزه
    نصف روزه . کارگری که یک نیمه از روز کارکند. نیمه روزی .
    نیمه نان
    نیم نان . رجوع به نیم نان شود.
    نیوان سوق
    دهی است از دهستان جلگه شهرستان گلپایگان . در 6هزارگزی جنوب گلپایگان و 2هزارگزی شرق راه گلپایگان به خونسار در جلگه گرمسیری واقع است و 1939 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و چاه ، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
    نیوشیدنی
    شنیدنی . قابل استماع .