جستجو

نیم ویرانه
که نه چندان معمور و آباد است نه متروک:
از آن پیش کآیین بتخانه بود
یکی گنبد نیم ویرانه بود.

نظامی .

نیمه خواب
آنکه به خواب رفته ولی نه کاملاً. (فرهنگ فارسی معین ). که بین خواب و بیداری است .
نیمه کاره
هرکاری که تمام نشده و نیمه آن باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء). نیم کاره . ناقص . ناتمام . به اتمام نرسیده .
-نیمه کاره گذاشتن ; به پایان نرساندن و رها کردن .
-نیمه کاره ماندن ; ناتمام باقی ماندن . به انجام نرسیدن: بعضی سخنان به اتمام نارسانیده نیمه کاره مانده است . (رشحات علی بن حسین کاشفی ).
نی نهاوندی
نام داروئی است که عربان قصب الذریره خوانند و آن نی باریکی است مانند قلم و باریکتر از قلم و آن تیره رنگ و تلخ می باشد. معده و جگر را نافع است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
نیوسوم
شره و حرص بسیار بر چیزی خوردنی . (انجمن آرا) (برهان قاطع). ظاهراً از برساخته های فرقه آذرکیوان است .
نیمه خیز
نیم خیز. رجوع به نیم خیز شود.
نیمه کرده
به دو نیم شده . (ناظم الاطباء). از وسط نصف کرده . دو نیمه کرده . (ناظم الاطباء).
  • تا نصف پر شده . (ناظم الاطباء).
  • نی نی
    طفل خرد. بچه . کودک . ببه . به به . (یادداشت مولف ).
    -نی نی کوچولو ; بچه کوچک . کودک خرد.
    -
  • در مقام تحقیر و تنبیه کسی که اطوار خارج درمی آورد بدو گویند: نی نی کوچولو دیگر وقت این کارهای تو گذشته . (فرهنگ عامیانه جمالزاده از فرهنگ فارسی معین ).
  • مردم چشم . مردمک چشم . مردمک . انسان العین . ببک . ببه . بوبو. (یادداشت مولف ).
  • در زبان اطفال خرد، نقوش انسانی . صورت . شکل . عکس . (یادداشت مولف ).
  • عروسک .
  • نیمه
    (اِ) نصف . (غیاث اللغات ). نصف هر چیزی . (برهان قاطع) (از رشیدی ). شق. شطر. (یادداشت مولف ):
    سنجد چیلان به دو نیمه شده
    سرمه به نقطه بر یک یک زده .

    رودکی .

    نیمه راه
    وسط راه . در اثنای راه . در بین راه:
    سواری فرستم به نزدیک شاه
    بدان تا به پیش آیدت نیمه راه .

    فردوسی .

    نیمه گاه
    منتصف . (دانشنامه الهی ، ریاضی از فرهنگ فارسی معین ).
    نینیا
    به لغت سریانی ، نانخواه . تخمی که بر روی خمیر پاشند. اجواین . (برهان قاطع). زنیان . (جهانگیری ):
    پدرم بس که نینیاخور شد
    شکم او ز نینیا پر شد.

    ؟ (از جهانگیری ) (از رشیدی ).

    نیوشا
    شنوا. شنونده و فهم کننده و یادگیرنده . (برهان قاطع). درک کننده . (ناظم الاطباء). گوش دهنده . نغوشا. (فرهنگ لغات شاهنامه ). نغوشاک . (فرهنگ فارسی معین ):
    به هر کار کوشا بباید بدن
    بدانش نیوشا بباید شدن .

    فردوسی .

    نیمه آجر
    آجر نصفه . رجوع به نیمه شود.
    نیمه راهی
    منسوب به نیمه راه : رفیق نیمه راهی . (فرهنگ فارسی معین ).
    نیمه گرسنه
    که اندکی خورده است و سیر نشده است .
    نیوشان
    شنونده . (از رشیدی ). شنوا. (انجمن آرا). در حال نیوشیدن . (یادداشت مولف ).
    نیمه آستین
    جامه متعارف کوتاه آستین . (آنندراج ). نوعی از کرته . (ناظم الاطباء).
    نیمه رس
    نیم رس . رجوع به نیم رس شود.
    نیم هلال
    نیمه دینار. نیم دینار. کنایه از لب محبوب . (از آنندراج ):
    بینی هلال عید به هنگام شام من
    دیدم به صبح نیم هلال سخنورش .

    خاقانی .