جستجو

نحله
1 ـ عطیه ، بخشش . 2 ـ مذهب ، کیش . ج . نحل .
ناصیه
1 ـ پیشانی . 2 ـ موی پیش سر. ج . نواصی .
نام برده
ذکر شده ، مذکور.
نحوه
طریقه ، روش .
ناطقه
مؤنث ناطق ، نیروی نطق و بیان .
نامأذون
بی اجازه ، غیرمجاز.
نایره
1 ـ آتش برافروخته . 2 ـ فتنه ، دشمنی .
نخ نخ
کم کم ، اندک .
ناعمه
مؤنث ناعم . 1 ـ نرم و لین . 2 ـ دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش . 3 ـ درختی که برگ آن نرم باشد. 4 ـ نرم تن . ج . نواعم .
نامألوف
انس نگرفته ، ناآشنا.
نخامه
آب بینی و سینه و دهان ، خلط دماغ و سینه ، بلغم .
ناف افکندن
کنایه از درمانده شدن . (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ):
نافه مشک نباشد به بیابان ختن
ناف افکنده به همراهیش آهوی ختا.
محمد سعید اشرف (از فرهنگ نظام ) (از بهار عجم ).
نامأنوس
ناآشنا، ناشناخته .
نایل
یابنده ، بهره مند.
نخبه
برگزیده و انتخاب شده از هرچیز. ج . نخب .
نافله
1 ـ بخشش ، عطیه . 2 ـ عبادتی که واجب نباشد. ج . نوافل .
نامبارک
نامسعود. منحوس . (آنندراج ). نحس . شوم . (دهار). شوم . بدفال . (از ناظم الاطباء). ناخجسته . بدشگون . بدقدم . نامیمون . مشووم . نافرخنده: قصد خاندانهای قدیم و دودمان کریم نامبارک باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197).
دری را که او تاج تارک بود
زدن بر زمین نامبارک بود.

نظامی .

نایل شدن
رسیدن ، به دست آوردن .
نخجیر افکندن
شکار کردن .
نازک دوزی
دوختن لباس ـ های تابستانی و نازک . مق ضخیم دوزی .