نیوتش
بر وزن پیشکش به معنی جماع و مجامعت . (از برهان ) (از انجمن آرا). از مجعولات دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 273 شود.
نیوکانی
عروسی . (اوبهی ) (ناظم الاطباء). رجوع به بیوگانی شود.
نیوکندن
مقابل اوکندن . رجوع به اوکندن شود.
نیولو
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه . در 20هزارگزی جنوب شرقی ارومیه و 4هزارگزی غرب جاده ارومیه به مهاباد، در جلگه معتدل هوایی واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از باراندوزچای ، محصولش غلات ، توتون ، حبوبات ، انگور، چغندر و شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی جوراب بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
نیومند
پهلوان . شجاع:
دگر آفرین کن بدان نیومند
سپهدار فرخنده پولادوند.
فردوسی (از یادداشت مولف ).
نیوند
دوائی است که آن را حرمل عامی گویند و آن نوعی از سداب کوهی است . (از برهان ). آن را نیوند مریم نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به نیوند مریم شود.
فهم و آن حصول معانی است مر نفس انسانی را. (از انجمن آرا) (از برهان ). مجعول است و ظاهراً برساخته آذرکیوانیان است .
نیوند مریم
نوعی از حرمل است که هزار اسفند باشد. حب المحلب . (از برهان ) (از آنندراج ). یکی از گونه های سداب کوهی است . (از فرهنگ فارسی معین ).
نیوندیدن
آمیختن . سرشتن وبرتاختن و حمله بردن و دلیری نمودن . (ناظم الاطباء).
نیوهاوند
یاقوت گوید نهاوند مختصر نیوهاوند است و معنای آن خیر مضاعف است . (یادداشت مولف ). رجوع به معجم البلدان ، ذیل کلمه ماه دینار شود.
نیوه چمینه
به معنی خلع بدن باشد و آن حالتی است مر نفس انسانی را که به اختیار خود هرگاه خواهد از بدن عنصری جدا شود و یا هر وقت که خواهد به تن پیوندد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). ترکیب مجعولی است ، ظاهراً از برساخته های فرقه آذرکیوان است .
نییب
تصغیر ناب است . (از منتهی الارب ). رجوع به ناب شود.
نئوپان
تخته مصنوعی که از خاک اره فشرده و ضایعات چوب ساخته می شود.
نئون
یکی از عناصری که گازی شکل است و به مقدار بسیار کم در ترکیب هوا موجود است و در تهیه چراغ های نئون مورد استفاده قرار می گیرد.
نابکار
بدکردار. (آنندراج ) (انجمن آرا). شریر. بدکار. بدعمل . بداندیش . بی دین . بی آئین . اوباش . (ناظم الاطباء). شخص بدکردار. محروض . خانع. جواظ. دشنامی است . (یادداشت مولف ):
بدان تا بدانستی آن نابکار
که گردن نیازد ابا شهریار.
دقیقی (دیوان ص 41).
ناپاک
آلوده . پلید. ملوث . چرکین . (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت . شوخگن . چرکین . آن که یا آنچه پاک نیست . دنس . آلوده . مقابل پاک به معنی تمیز:
با دل پاک مرا جامه ناپاک رواست
بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت .
کسائی .
ناخن خشک
در تداول ، کسی که کوچکترین نفعی برای دیگران بجای نماند. که هیچ خیر از وی به هیچ کس نرسد. که هیچ سود برای حریف باقی نماند و همه را خود برد.
-امثال :
ناخن خشک است . نظیر: آب از دستش نمی چکد. (امثال و حکم ).
ناکام و کام
خواه و مخواه . (انجمن آرا). خواه و ناخواه . طوعاً او کرهاً:
بر تو موکلند بدین راه ، روز و شب
بایدت بازداد به ناکام یا به کام .
ناصرخسرو.