جستجو

نان بر
کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود.
نتفه
1 ـ بخشش ، عطا. 2 ـ اندکی ، مختصری .
نارسیسم
عشق به خود یا به تمایلات دوره طفولیت و بزرگی ، خودشیفتگی .
ناکامی
ناامیدی . محرومی . (از ناظم الاطباء). نومیدی . (آنندراج ). یاس . ناامیدواری . مایوسی . ناکام بودن: و ادبار در وی پیچید وگذشته شد به جوانی در ناکامی . (تاریخ بیهقی ص 254).
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق اوشد چون خسک .

انوری .

نان خواه
تخمی خوش بوی و زردرنگ که گاهی روی خمیر نان پاشند.
نارکند
انارستان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). از: نار (انار) + کند = کده . (حاشیه برهان قاطع معین ). انارستان و جائی که در آن ناربن فراوان باشد. (ناظم الاطباء). دهی است که در آن انار بسیار باشد. (از شمس اللغات ) (از شعوری ). و دهی را نیز گفته اند که در آن انار بسیار حاصل شود و نارستان و درخت نار بسیار داشته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). و رجوع به انجمن آرای ناصری شود.
ناسیونال
ملی ، قومی .
نان خور
زن و فرزند، کسی که تحت سرپرستی می باشد.
ناسیونالیست
ملیت خواه ، کسی که طرفدار ملیت خود می باشد.
نان خورش
هر چیزی که به عنوان خورش با نان خورده شود.
ناسیونالیسم
تعصب ملی ، احساسات ملی .
نان کور
حرام نمک . (از برهان قاطع) نمک بحرام . حقنشناس . (ناظم الاطباء). ناسپاس . حقناشناس .
-نان کور و آب کور ; ناسپاس . (امثال و حکم ).
  • مردم خسیس و بخیل و ممسک و دون همت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مرد لئیم و خسیس که گوئی هرگز نان را ندیده است . (فرهنگ نظام ) (از فرهنگ رشیدی ). خسیس و بخیل و دون همت که نان آن را کس ندیده باشد. و آن را آب کور نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). که نان رسان نیست . که از نان دادن مضایقه دارد. لئیم .
    -امثال :
    نانکور شنیده بودیم آب کور ندیده بودیم :
    به مجلس تو رهی را شکایتی است شگرف
    که سال ْ سفله پدید آمد و زمان ْ نان کور.

    ناصرخسرو (از فرهنگ نظام ).

  • نجم نجم
    قسط به قسط ، قسطی .
    ناشتایی
    غذایی که پس از مدتی گرسنگی خورده شود، صبحانه .
    ناهار شکستن
    رفع گرسنگی کردن با خوردن: و ترا [ گربه ] با خویشتن آشنائی نمی بینم جز آنکه به خوردن من [ موش ] ناهار بشکنی . (کلیله و دمنه ).
    به طبع گرسنه چشم حمیت اندیشم
    که جز به نعمت جود تو نشکند ناهار.

    عرفی (از آنندراج ).

    ناهیه
    مؤنث ناهی . ج . نواهی .
    نازشست (شصت )
    3C//DTD XHTML 1.0 Transitional//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> Jasjoo updating...
    جس جو در حال به روز رسانی می باشد

    متاسفانه در حال حاضر این بخش قابل دسترسی نیست.

    ناشکیبا
    بی صبر. بی حوصله . بی ثبات . بی قرار. (ناظم الاطباء). جزوع . هلوع . (دهار). بی تاب . که شکیب و آرام و قرار ندارد. مقابل شکیبا:
    در صحبت آن نگار زیبا
    می بود ولیک ناشکیبا.

    نظامی .

    ناوشکن
    کشتی کوچک بسیار تندرو که برای دنبال کردن اژدرافکن هاست و خود آن کشتی نیز اسبابهائی برای افکندن اژدر دارد. (لغات فرهنگستان ).
    نام بردار
    مشهور، نیک نام .