جستجو

لاقطالعظم
سنگی زرد خشن اللمس است ، از بلخ خیزد، چون بر استخوان نهند بدو فرو رود. (نزهةالقلوب .).
لاکانال
ژُزِف . عالم مشهور و عضو کنوانسیون . مولد سِر (آریژ) . (1614 -1845 م .).
لاکرتل
ژاک دو. ادیب و رمان نویس فرانسوی و عضو آکادمی فرانسه . مولد کرماتن (سائن - اِ - لوار) به سال 1888 م .
لافریر
ژولین . نام قاضی فرانسوی . مولد ژنزاک . (1798-1861 م .).
لاف و نام
از اتباع است مانند نام و ننگ:
بدانگه که آراست خواهی مصاف
منی بفکن از سر گه نام و لاف .

اسدی (گرشاسبنامه ).

لاقطالفضة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی لاقطالفضة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
لاکای
نیکلا لوئی دو. یکی از مشاهیر منجمین وریاضی دانان فرانسوی . مولد رومینپی (1713-1762 م .).
لاکردار
(از: لای عربی + کردار فارسی ) و آن دشنام گونه ای است که لوطیان دهند.
لاف زدن
خودستائی کردن . دعوی باطل کردن . تصلف . تیه . صَلف . طرمذه . تفیّش . بهلقة. ضنط. (منتهی الارب ).
-لاف از چیزی زدن ; مدعی داشتن آن بودن:
ببودند تا شب در این گفتگوی
همی لاف زد مرد پیکارجوی .

فردوسی .

لافونتن
ژان دو. شاعر بزرگ فرانسوی . مولد «شاتوتیری » به سال 1621 و وفات در پاریس به سال 1695 م . وی سبکی مطبوع و لطیف دارد و داستانهای او کتابی مورد استفاده همگان در ازمنه و امکنه مختلف شناخته شده است .
لاقطالقطن
رنگش مانند پنبه سفید است که پنبه و رکو را بخود کشد آن را در رمل حل کرده بر مس مالند رنگش چون نقره شود. (نزهةالقلوب ).
لاکبات
محلی به جنوب عربستان نزدیک الرّیاض .
لاکردر
ژان باپتیست هانری ، لوپر. واعظ فرانسوی و از خطبای عالیقدر سده نوزدهم . مولد رِسِی - سور - اورس (کت - دُر) . (1802-1861 م .).
لاف زن
خودستا. خودنما. صلف . متصلف تاه . جعظری . تیاه . تیهان . صلاّف ، جعظار; کوتاه درشت لاف زن . جعظارة; کوتاه سطبر لاف زن کم عقل . تیار; مرد متکبر شوریده عقل لاف زن . (منتهی الارب ).
لافویاد
ژرژ دُبوسن دو. سیاستمدار فرانسوی (1609-1697 م .).
لاقطالنحاس
سنگی اغبر رنگ است مس و روی و برنج را بخود کشد و اگر بوزن دانگی از آن برده درم مس گداخته نهند آن را برنگ زر گرداند و آن رنگ بدشواری از او بیرون رود. و اگر مسحوق آن بسنگ و وزن جوی به آب و شیرینی وشربت کرده بصاحب صرع دهند صحت یابد. (نزهةالقلوب ).
لاکپشت
باخه . اسم فارسی سلحفاة است . (فهرست مخزن الادویه ). سوراخ پا. سولاخ پا. لاک . سنگپشت . کاسه پشت . کشتوک . کشف . کشو. شیلونه . خشک پشت . اولاکو (در دیلمان و گیلان ). به هندی کچهوا گویند. (غیاث ). چلچله (برهان ، ذیل همین لغت ). پوست لاک پشت دریائی یا صحرائی را رق گویند. (لغت محلی شوشتر، ذیل رق).
لاکروا
آلفرد. معدن شناس فرانسوی . مولد ماکن . ( 1863-1948 م .). وی منشی دائمی آکادمی علوم بود.
لاکروا دو من
فرانسوا. عالم و کتابشناس فرانسوی . مولد مانس (1552-1592 م .).
لاکنو
رجوع به لوکنو شود.