جستجو

لاف پاش
لاف پیما:
کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان
شعرم بروی دعوی برهان روزگار. (؟ )

انوری (از آنندراج ).

لافظ
نعت فاعلی از لفظ به معنی انداختن و از دهن بیرون افکندن . (از منتهی الارب ).
لافیس
نام دیوی است که در نمازوسوسه کند و به این معنی بجای حرف ثالث قاف هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به لاقیس شود.
لاقید
(از: لا،نه + قید، بند) بی قید. سهل انگار. لاابالی . بی اعتنا.
لاکتانس
فیرمیانوس لاکتان تیوس . نام عالم کلامی و مورخ عیسوی . مولدایتالیا یا آفریقا حدود سال 225 یا 230 و وفات حدودسال 325 م . وی به دین نصارا درآمد و تاریخی مبالغه آمیز راجع به خشونتهای شاپور اول نسبت به والرین امپراطور روم که بدست ایرانیان اسیر شده بود نوشته است .
لاف پیمای
لاف زن:
مکن خود را تسلی از علاج لاف پیمایان
ز خاموشان طلب کن نسخه درد سر خود را.

دانش (از آنندراج ).

لاق
مخفف لایق. رجوع به لایق شود: لاق گیس تو یا او یا من و غیره ، لایق گیسوی تو یا او یا من .
لاقیدی
بی قیدی . سهل انگاری . لاابالی گری .
لاک تراش
آنکه لاک سازد.
لاف پیمودن
لاف زدن:
چه عذر خواهم از این لافها که پیمودم
که طبع من چو فلان است و خاطرم بهمان .

کمال اسماعیل .

لاف کیش
معتاد به لاف:
لاف کیشی ، کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار.

مولوی .

لاقاذامونیا
لاسِدِمُن . رجوع به لاسِدِمُن شود.
لاقیس
لافیس . (برهان ). نام دیوی که در نماز به خاطر وسوسه اندازد. (غیاث ):
تو گوئی که عفریت لاقیس بود
به زشتی نمودار ابلیس بود.

سعدی .

لاکتراشان
دهی از دهستان قره طقان بخش بهشهر شهرستان ساری . واقع درنوزده هزارگزی باختری بهشهر و چهار هزارگزی شمالی راه شوسه بهشهر به ساری . دشت ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی دارای 210 تن سکنه شیعه مازندرانی و فارسی زبان . آب آن از رودخانه نکا، محصول آنجا برنج و غلات و پنبه و صیفی . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). نام دیهی به فرح آباد مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی ).
لافت
نعت فاعلی ازلفت به معنی روی گردانیدن از کسی و او را از رای واراده وی برگردانیدن . (از منتهی الارب ):
ثقاة من الاخوان یصفون ودّه
و لیس لما یقضی به اللّه لافت .

ابواحمد یحیی بن علی منجم .

لافگاه
جای لاف . (آنندراج ):
لاف بسی شد که در این لافگاه
بر تو جهانی بجوی خاک راه .

نظامی (مخزن الاسرار ص 113).

لاقان
نام دهی جزو دهستان حومه بخش شفت . شهرستان فومن واقع در دوازده هزارگزی خاوری فومن . دارای 305 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
لافتی
(از: لا به معنی نه + فتّی به معنی جوان ) اشاره است به حدیث:
لافتی الاّ علی لاسیف الاّ ذوالفقار.
روح از سما به حرب علی گفت لافتی
الا علی چو شد ز علی کشته ذوالخمار.

سوزنی .

لاف لاف
خوردن مایعی مانند ماست و جز آن با لبها بدانگونه که آواز کند چنانکه سگ، گاه ِ آب خوردن .
-لاف لاف خوردن (سگ آب را) ; خوردن با لبها و زبان چنانکه آواز کند.
لاقح
نعت از لقاح و لقح .آنچه نخل را به وی گشنی دهند. (منتخب اللغات ).
  • بادی که ابر را گرد کند و درخت را بیدار کند. بادی که ابر پیدا کند و درخت را بارور کند. (برهان ). ج ، لواقح . (مهذب الاسماء).
  • آبستن . (منتخب اللغات ). ناقه آبستن شده . ج ، لواقح . (منتهی الارب ).
  • جنگ (سمی استعارة). (منتهی الارب ).