جستجو

لاریدن
نامی که لافونتن در یکی از افسانه های خود بنام «تربیت » به سگی که نژاد وی منقرض شده ، داده است .
لادوام ذاتی
(اصطلاح منطق) سلب کردن حقی از شیئی وقتی از اوقات چنانکه کل کاتب متحرک الاصابع بالضرورة مادام کاتباً ای لاشی من الکاتب بمتحرک الاصابع بالفعل . (غیاث ). و آن قیدی است که برای قضیه مشروطه عامه و عرفیه عامه و وقتیه مطلقه و مطلقه عامه و منتشره مطلقه آرند و هر یک از این پنج قضیه را بدان مقید سازند و معنی لادوام ذاتی آن باشد که نسبت مذکوره در قضیه دائم بدوام ذات موضوع نیست بلکه نقیض آن در یکی از زمانها واقع شود. و هرگاه مشروطه عامه را مقید به لادوام ذاتی سازند مشروطه خاصه نامیده شود مانند این مثال : کل کاتب متحرک الاصابع بالضرورة مادام کاتباً لادائماً. معنی لادوام در این قضیه این باشد که حرکت انگشتان برای کاتب همیشه ضرورت ندارد بلکه دوام آن بسته به اشتغال او به کتابت خواهد بود در این صورت از قید لادوام قضیه دیگری حاصل میشود که اثبات نقیض آن قضیه باشد بالفعل چنانکه در قضیه مذکوره معنی لادائماً چنین بود که لاشی من الکاتب بمتحرک الاصابعبالفعل . و هرگاه که عرفیه عامه را به لادوام ذاتی مقید سازند، عرفیه خاصه گردد چنانکه گوئیم : لا شی من الکاتب بساکن الاصابع مادام کاتباً لا دائماً. و معنی لادوام این بود که سلب سکون اصابع از کاتب همیشگی نبوده بلکه مادامی است که وصف کتابت برای او ثابت باشدو از قید لادوام قضیه دیگری به دست می آید و آن این است که کل کاتب ساکن الاصابع بالفعل . اما وقتیه مطلقه و منتشره مطلقه آنگاه که به لادوام ذاتی مقید شوند، لفظ اطلاق از آنها حذف شده و تنها وقتیه و منتشره نامیده خواهند شد پس وقتیه همان وقتیه منتشره مقید به لادوام باشد چنانکه گوئی : کل قمر منخسف بالضرورة وقت الحیلولة لا دائماً. یعنی انخساف دائمی نبود بلکه مقید به وقت حیلوله بود بنابراین از قید لادوام قضیه دیگری به دست آید که این است : لا شی من القمر بمنخسف بالفعل . و منتشره همان منتشره مطلقه مقید بلادوام باشد. چنانکه گوئی : لا شی من الانسان بمتنفس بالضرورةو قتاً ما لادائماً. که ضرورت سلب تنفس از انسان برای همیشه نبوده بلکه در وقتی از اوقات تواند بود که این ضرورت سلب شود بنابراین نتیجه قید لادوام این باشد که : کل انسان متنفس بالفعل و گاهی نیز مطلقه عامه را بدان مقید کنند پس هرگاه که مطلقه عامه بلادوام ذاتی مقید شود وجودیه لادائمه نامیده گردد چنانکه گوئیم : لا شی من الانسان بمتنفس بالفعل لادائماً. و معنی لادوام در این قضیه چنین بود که هیچ انسان در یکی ازازمنه سه گانه متنفس نباشد لکن این سبب همیشگی نبوده پس از قید لادوام قضیه دیگر حاصل شود که کل انسان متنفس بالفعل . بنابراین مطلقه عامه مقید بلادوام مرکب از دو مطلقه عامه باشد یکی سالبه و دیگری موجبه .
لارشفوکو
نام خاندان قدیم فرانسوی که اصل آن از پواتو است و نسب آنان به هوگ دوّم می رسد. مشهورترین فرد این خاندان فرانسوا دوک دُ لا رشفوکو است . مولد وی پاریس است . وی در جنگهای فرند دخالت تام داشت و در محاربه سنت آنتوان شرکت کرد و در این جنگ موقتاً قوه باصره خودرا از دست داد. وی قسمت اخیر عمر خویش را در دربار و در جامعه زنان ممتاز عصر صرف کرد، او راست : حکم [ح ِ ک َ ] . (1613-1680).
لاریز
نام محلی کنار راه زاهدان به خاش میان میرجاوه و سیاه جنگل در 96 هزارگزی خاش .
لادوسرای
نام محلی نزدیک دهلی . (تاریخ شاهی ص 5).
لار
گوشت آویزان زیر گلوی خروس که به عربی غَبب گویند. و ازآن بز را که مانند دو گلوله دراز است دگلون [ دکلان ] گویند. (در تداول مردم خراسان . گناباد). زملتان .
لاروا
رومیان از میان ارواح مردگان آن را که بدکنش بود لاروا میخواندند. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 501).
لاری زنگو
دیهی است در یازده فرسنگی میانه شمال و مشرق شهر داراب . (فارس نامه ناصری ).
لاریس
رجوع به لارس شود.
لازقة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی لازقة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
لاسدمونی
منسوب به لاسدمون ، یونانیهای شبه جزیره پلوپونز (یونان مرکزی ). لاسدمونیها دریانی و آتنیها ینیانی بودند. (ایران باستان ج 1 ص 514 و ج 2 ص 941).
لاسورس
به یونانی ماهودانه است . (فهرست مخزن الادویه ).
لاریسا
نام شهری از یونان (تسالی ) دارای 275000 تن سکنه . کرسی ناحیه ای بهمین نام . صلیبیون فرانک آن را در سال 1205 م مسخّر کردند.
لازک
قسمی مروارید: و مروارید مدحرج قطری و لازک و وردی و لمانی که هرگز کسی مثل آن ندیده بود. (تاریخ بیهق).
لاژازو
بندری از بنادر ارمنستان صغیر در ساحل خلیج اسکندرون و از بازارهای تجارتی عمده و مرکز معامله تجار ایتالیائی و فرانسوی و اسپانیائی بعهد مغول . (تاریخ مغول ص 570).
لاسرخ
یکی از دو نوع اکسید مس .
لاسوره
دهی از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 56 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز. دارای 127 تن سکنه . زبان لری فارسی . محصول غلات و لبنیات و تریاک و راه اتومبیل رو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
لاریطوطاون
عرطنیثاست . (تحفه حکیم مومن ) در فهرست مخزن الادویه لارویطوطاون آمده است .
لازم
نعت فاعلی از لزوم . واجب . (زمخشری ). فی الاستعمال به معنی الواجب . (تعریفات ). ناگزیر. دربایست . بایا. بایسته . ضرور. کردنی . فریضه . این کلمه با افعال آمدن ، بودن ، داشتن ، شدن ، شمردن ، کردن ، گردانیدن ، گردیدن و گرفتن صرف شود. ج ، لوازم:
پیش آی و کنون آی خردمند و سخن گوی
چون حجت لازم شود از حجت مخریش .

خسروی .

لاژرلف
سلما. نام زنی رمان نویس از مردم سوئد. مولد مرباکا. (1940-1858).