لادیک
نام قصبه ای در پنجاه و پنج هزارگزی سامسون در سنجاق آماسیه ، در سی هزارگزی شمال آماسیه . دارای دو جامع و دو مدرسه و یک مکتب ابتدائی و کتابخانه کوچک و زاویه برای صوفیان . نام قدیمی این شهر (لاادیسه ) و به روزگار استرابون نیمه شهری بوده است .
لارجان
لاریجان . شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمدبن بنداربن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه ... منسوب بدانجاست . (معجم البلدان ). رجوع به لاریجان شود.
لارکبرو
نام کرسی بخش در ایالت (کانتال ) از ولایت اُرّیاک ،بر ساحل رودِ «سِر»، دارای راه آهن و 1564 تن سکنه .
لادخان
نام غلام ِ حسن خان میواتی که خواجه خود را پس از انهزام از لشکر ظهیرالدین بابر بکشت و در چاه افکند. (تاریخ شاهی ص 118).
لادین
نام رودی به باختر ایران . خط سرحدی ایران و عراق از آن گذرد.
لارک تمبو
نام کرسی بخش در لواِگارُن از ولایت آژِن به فرانسه . دارای راه آهن و 978 تن سکنه است .
لارون
نام کرسی بخش در ایالت پیرنه سفلی از ولایت اُلُرن . دارای راه آهن و 1754 تن سکنه .
لادر
از شهرهای مکران . میان آن و سیستان سه روزه راه است . (معجم البلدان ). محلی به مشرق لارستان .
لاذ
لاد. چینه دیوار.
اصل . لاد. نوعی است از جامه . (مهذب الاسماء). پرنیان نرم . لاد. دیبای تنک و نرم . کسوتی نفیس از حریر که در چین سازند.
لارده
شهری است از اندلس . جائی با نعمت بسیار و آبادانی و بازرگانان روم ومغرب و مصر اندر وی خواسته بسیار است و هوای معتدل . (حدود العالم ). شهری است مشهور به اندلس شرقی قرطبه که اعمال آن به اعمال و توابع طرگونه متصل شود... و آن را شهرها و حصنهاست و اینک (بروزگار یاقوت ) بدست فرنگیان باشد و رود آن را سیقر گویند. گروهی را نسبت بدانجا است از آنجمله ابویحیی زکریابن یحیی بن سعید اللاردی معروف به ابن النداف امام و محدّث مشهور. (معجم البلدان ). رومیان این شهر را ایلردا گفتندی .
لارکوه
موضعی در جنوب حوضه رودخانه لار. (مازندران و استراباد رابینو ص 41 بخش انگلیسی ).
لاروی
(بحر...) دریای مجاور لار فارس .
لادرازی
دهی از دهستان تَرکَه دِز بخش مسجدسلیمان ، شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان دارای 120 تن سکنه . محصول آن غلات و راه آنجا اتومبیل رو است . و ساکنین آن از طایفه هفت لنگ بختیاری هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
لاردیش
نام موضعی به هند. رجوع به ماللهند بیرونی ص 100 س 15 شود.
لادغ
نعت فاعلی از لدغ به معنی گزیدن . (از منتهی الارب ). گزنده .
نام مرضی است . (منتخب اللغات ). نام دردی است که پوست رامیگزد چنانکه مار و کژدم میگزد. (غیاث ):
خشن و لادغ است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک .
فراهی (نصاب الصبیان ).
لاذب
لازق. چسبنده . دوسنده . چسفنده . طین لاذب ، گل چسبنده .
لارز
نام قریتی از اعمال آمل طبرستان و آن را قلعه لارز گویند و میان آن و آمل دو روزه راه است . ابوجعفر محمدبن علی اللارزی الطبری متوفی به سال 518 ه' . ق. منسوب بدانجاست . (معجم البلدان ).