جستجو

لازم شدن
واجب شدن . ضروری شدن . رجوع به کلمه لازم شود:
وگر دانی که این کار فلک نیست
فلکبانی ترا لازم شد ایدر.

ناصرخسرو.

لاژوردین
منسوب به لاژورد. لاژوردی . لاجوردی .
لاسکاریس
کنستانتن . نام یکی از نحاة یونانی . مولد قسطنطنیه به سال 1434 و وفات در رمسین به سال 1501 م .
لاسیتانی
نام قبیله ای از قبایل معروف کتلونیه به اندلس . (الحلل السندسیة ج 2 ص 20).
لازم گرفتن
لازم گرفتن جائی ، مقیم و ملازم آنجا شدن و هماره بدانجا بودن .
-لازم گرفتن چیزی یا کسی را ; پیوسته با او بودن . رجوع به کلمه لازم شود.
لاژه
لابه:
چو دیده منحرف طبع شهنشاه
به صد لاژه کشیده از جگر آه .

میرنظمی .

لاریوی
ژیوندا. کمدی نویس و مولف فرانسوی . مولد تروا (1540 -1612 م .).
لازمی
صاحب آنندراج گوید لازم مقابل متعدی را در عرف لازمی میگویند به زیادت تحتانی و غلط است چرا که لازم خود صیغه اسم فاعل است حاجت به یاء فاعلیت ندارد. - انتهی . (در تداول فارسی لازمی گفته نمیشود، شاید در هند معمول بوده است ).
-سکون لازمی ; سکونی را گویند که اصلی بوده و بواسطه وقف و عوارض دیگر نباشد مانند سکون آخر حروف نون و عین و کاف و امثال آنها.
لاژید
نام سلسله ای که بطلیموس تاسیس کرد. توضیح اینکه در تقسیم اول و ثانی ممالک اسکندر کشور مصر نصیب بطلیموس لاگس گردید، و اوتوانست این مملکت را حفظ کرده در آن سلطنت کند. این سلسله که در تاریخ لاژید نامیده شده از 306 تا 30 ق.م . پایدار مانده است . (از ایران باستان ج 3 ص 2153).
لاسیدنی
درخور لاسیدن .
لاز
از نواحی خواف از اعمال نیشابور. رهنی گوید از نواحی زوزن باشد. ابوالحسن بن ابی سهل بن ابی الحسن اللازی شاعر فاضل منسوب بدانجا و این بیت او راست :
یشم الانوف الشم عرصة داره
و اعجب بانف را غم فاز بالفخر.
و از قدماء اهل لاز احمدبن اسدالعامری و دو پسر وی ابوالحارث اسد و ابومحمد جعفر است . (معجم البلدان ).
لازنه
قومی اند از تخس و دهی نیز دارند بدین نام . و ایشان را ناحیتی خُرد است . (حدود العالم ).
لاسکوی
نام جانورکی است کوچک وخوش آواز. (برهان ). ظاهراً سیره یا مرغ کوچک دیگری است و یا پرنده کوچکی که امروز سسک نامیده میشود. بعضی این را به معنی لحنی از الحان موسیقی یا آلتی از موسیقی گمان برده اند ولی من شاهدی برای آن نیافتم و بیت ذیل منوچهری ظاهراً منشاء این غلط و اشتباه است :
خول طنبوره تو گوئی زند و لاسکوی
از درختی به درختی شود و گوید آه .
لاسکوی در این شعر مثل طنبوره مفعول زدن نیست بلکه مبتدای جمله بعد است معطوف به خول و فاعل ِ فعل شدن به معنی رفتن و نام مرغی است .
لاسیما
خاصة. خصوصاً. بالخاصة. بخصوص . علی الخصوص . ویژه . بویژه .
  • نه چنانستی . (دهار). لاترما. رجوع به سیما شود.
  • لازار
    (قدیس ) عازر. نام یکی از معاصرین عیسی علیه السلام و از مومنین وی و برادر مارثه و مریم . وی به معجزه عیسی (ع ) چهار روز پس از مرگ و آنگاه که استخوانهایش آغاز پوسیدن کرده بود زنده شد. ذکران او هفدهم دسامبر است . نیز رجوع به عازر شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
    لازوال
    (از: «لا» + «زوال ») باقی . پاینده . دائم . ابدی .
    لاسابلیر
    مارگریت دو. یکی اززنان فاضله مائه هفدهم میلادی . مولد پاریس . ( 1636-1693 م .). لافونتن دیری با وی رفت و آمد داشته است .
    لاسینیی
    نام کرسی بخش در «اواز» از ولایت کُم پی ینی . دارای 763 تن سکنه .
    لازار فاربی
    نام مورخی ارمنی . وی از یکی از خانواده های نجیب ارامنه بود و در قصرآشوشا امیر کوکارک و ایبریها (گرجیها) تربیت یافت بعد در سلک روحانیین درآمد و کسب فضائل بسیار کرد.
    تاریخ ارمنستان را تا سال 485 م . نوشت که در آن برخی وقایع با تاریخ ایران قدیم مربوط است . (ایران باستان ج 1 ص 98 و 99).
    لازورد
    لاجورد. لاژورد. رجوع به لاجورد شود:
    زمین جزع و دیوارها لازورد
    درش زر و بیجاده بر زر زرد.
    اسدی (گرشاسب نامه ص 286 نسخه کتابخانه مولف ).
    چو بنهاد گردون ز یاقوت زرد
    روان مهره بر طارم لازورد.

    اسدی (گرشاسب نامه ).