لارما
موضعی در «میان سی » از هزار جریب مازندران . (مازندران و استرآباد رابینو ص 121 و 124 بخش انگلیسی ). دهی از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری . واقع در 39 هزارگزی جنوب ساری و دو هزارگزی خاوری راه عمومی دودانگه و رودخانه تجن . کوهستانی و جنگلی . معتدل و مرطوب و مالاریائی . دارای 300 تن سکنه . زبان فارسی و مازندرانی ، آب از رودخانه تجن . محصول برنج و غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
لاره
لارس . رجوع به لارس شود.
لادگر
آنکه چینه کشد. آنکه دیوار برآرد. بنّا: نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر به دست افزار لادگران کنند. (لغت نامه اسدی ).
لاذر
از شهرهای مکران و میان آن و سیستان سه روزه راه است . (معجم البلدان ).
لار محمد حسینخان
نام ده کوچکی جزء طارم بالا بخش سیردان از شهرستان زنجان واقع در 58 هزارگزی باختری سیردان دارای سی تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لا رهبانیة فی الاسلام
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی لا رهبانیة فی الاسلام در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
لادم
درپی کننده جامه . (منتهی الارب ). وصّال . پاره زننده .
زننده . تپانچه زننده . (منتهی الارب ). ج ، لَدَم .
لاذرنی
در زبان مردم اندلس ، قسمی عسل ، یاقوت گوید و لعسلها (ای عسل لشبونة) فضل ٌ علی کل عسل الذی بالاندلس یسمّی اللاذرنی . یشبه السکرّ بحیث انه یلف فی خرقة فلا یلّونها. (معجم البلدان . ذیل لشبونه ).
لارزی
منسوب به لارز، دهی به طبرستان . (سمعانی ورق 594).
لارمیگیر
پیر. فیلسوف فرانسوی ، یکی از بنیان گذاران طریقه «الکتیسم ». مولد لیوینیاک (آوی رُن ) (1756-1837 م .).
لارهنگ
دهی از دهستان خواشید بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 35 هزارگزی جنوب باختری ششتمد و چهارهزارگزی باختری راه شوسه سبزوار به کاشمر. کوهستانی ، معتدل ، دارای 2117 تن سکنه ، راه آن مالرو و آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زیره . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
لادمام
زالزالک . (دزی ج 2 ص 507).
لاذع
نعت فاعلی از لَذع به معنی سوزاندن و برگردانیدن آتش ، گونه چیزی را. (از منتهی الارب ). سوزان . سوزنده . (غیاث ).
دردی است که صاحب آن پندارد که آن عضومیسوزد. (شرح نصاب ). و شیخ الرئیس در «الاوجاع التی لها اسماء» گوید: الوجع اللاذع هومن خلط له کیفیة حادة. و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: المی سوزاننده است و به تازی لذّاع گویند. رجوع به وجع شود. آن است که اتصال عضو را متفرق سازد بقوه نفاذه خود. (از بحرالجواهر). هوالدواء الذی له کیفیة نفاذة جدالطیفة یحدث فی الاتصال تفرقاً کثیرالعدد متقارب الوضع صغیر المقدار فلا یحس کل واحد بانفراده و یحس ّ الجملة کالوضع الواحد مثل الضماد الخردل بالخل و الخل نفسه . (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 119 سطر 21). هرچه به کیفیت حاره لطیفه نفوذ در اجزاء عضو کرده تفرق اتصال در منافذ کثیره قریب بهم احداث کند و نفوذ هر جزء آن بانفراده محسوس نباشد مثل ضماد خردل با سرکه .
لارژانتیر
نام کرسی ولایت آردِش . کنار لینی از شعب آردش واقع در 48 هزارگزی جنوب غربی «پری واز» به فرانسه . دارای 1855 تن سکنه .
لارندا
قرامان جدید از نواحی قونیه . رجوع به لارنده شود.
لاری
منسوب به لار. لارزی . (سمعانی ورق 595).
لادمخ
نام دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا ازشهرستان فومن دارای 708 تن سکنه . در دوهزارگزی باختری صومعه سرا واقع است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لاذق
دون غزله . (ابن بطوطه ). رجوع به دون غزله شود.
لارس
لاریس . مانِس . پناتِس . رجوع به پناتس شود. لاره . رومیان ارواح مردگان خویش رامقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش ، پناتِس یا مانِس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند.
روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان . (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501).
لارندان
شهرکی است به ناحیت پارس از حدود ارگان ، با نعمت فراخ و هوای خوش . (حدود العالم ).