جستجو

قاسان
نام شهری به ماوراءالنهر بدانسوی سیحون و آن را کاسان نیز گویند و این شهریکی از محاسن گیتی بود و با استیلای ترک ویران گشت .
قاسم آباد چاه کواری
دهی است از دهستان گنبکی بخش فهرج شهرستان بم . در 34000گزی جنوب خاوری فهرج و 3000گزی راه فرعی بم به ریگان جلگه ، گرمسیر و مالاریائی ، سکنه 131 تن . آب آن از قنات ، محصول آن غلات ، حنا، خرما، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
قار و قور
آواز شکم .
  • قرقر با آواز بلند.
  • قازبگی
    سکه ای است معروف . (آنندراج ). رجوع به قاز به معنی پشیز شود.
    قاسانی
    نسبت است به قاسان ، معرب کاشان . رجوع به کاشانی شود.
    قاسم آباد خانلر
    دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود. در 4هزارگزی جنوب قلعه نو و یک هزارگزی شوسه شاهرود به گرگان . جلگه ، معتدل و 70 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بن شن و شغل مردم زراعت و گله داری است . راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
    قارون
    نام گیاهی است که آن را اوج خوانند. (آنندراج ). فریز که گیاهی است خوشبوی و در تداوی به کار آید. (منتهی الارب ).
    قاریوان
    معرب کاروان است . (از فرهنگ وصاف ) (آنندراج ).
    قازچران
    آنکه بطها را چراند. (سفرنامه شاه ایران از آنندراج ): مثل زینب قازچران . (از سفرنامه شاه ایران ).
    قاسب
    نره سست . (منتهی الارب ).
    قاسم آباد دبیرالسلطان
    دهی است جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . در 16هزارگزی شمال باختر ری و پنج هزارگزی ایستگاه تپه سفید. در جلگه واقع و هوای آن معتدل است . 198 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و در بهار از رود کرج است . محصولات آن غلات ، صیفی و چغندرقند و شغل اهالی زراعت است ، راه مالرو دارد و از ایستگاه تپه سفید ماشین می رود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
    قارون دژ
    نام قلعه ای است . (حبیب السیر خیام ج 2 ص 651 و 652 و چ قدیم ج 3 ص 233 و 234).
    قاریون
    ج ِ قاری (در حالت رفعی ). خوانندگان . رجوع به قاری شود.
    قاز چرانیدن
    کنایه از کار بیهوده کردن : فلانی قاز میچراند; یعنی بی کار است .
    قاسح
    جامه درشت . (منتهی الارب ).
  • رمح قاسح ; نیزه سخت . (مهذب الاسماء).
  • قاسم آباد ساقوئیه
    ده کوچکی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . در 86هزارگزی جنوب خاور سوریان و 94هزارگزی شوسه شیراز به اصفهان واقع است .40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
    قارون شدن
    توانگر شدن:
    مپندار گر سفله قارون شود
    که طبع لئیمش دگرگون شود.

    سعدی (بوستان ).

    قاریه
    بن نیزه یا سر آن . (آنندراج ).
  • تیزی و نوک نیزه .
  • دم شمشیر و جز آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • شهر، خلاف بادیه . (آنندراج ).
  • قازح
    بلند و برآمده از هر چیزی . گران قیمت : سعر قازح ; ای غال . (منتهی الارب ).
  • نره سطبر سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • قاسر
    نعت فاعلی از قسر. بزور بر کاری دارنده . (آنندراج ) (غیاث ).