جستجو

قاشر
نعت فاعلی از قشر. پوست کننده . مقشرکننده . (ناظم الاطباء).
  • آن است که از غایت جلا دادن عضو، اجزای فاسده را ببرد مانند خربزه چکانی ؟ (بحر الجواهر). و هوالدواء الذی من شانه لفرط جلائه ان یجلوا اجزائه الجلد الفاسده مثل القسط و الزراوند و کل ما ینفع البهق و الکلف و نحوهما. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 149).
  • قاسم عوفی
    ابن ثابت بن حزم عوفی سرقسطی (255 - 302 ه' . ق.)، مکنی به ابومحمد. دانشمند لغت و علم حدیث است . وی با پدر از سرقسطه به مصر و مکه مسافرت کردو گفته اند: او نخستین کسی است که کتاب «العین » را به اندلس آورد. از وی خواستند که در سرقسطه به امر قضا مشغول شود ولی او از اینکار امتناع ورزید و در همانجا وفات یافت . تالیفاتی دارد و از اوست : 1- الدلائل فی شرح غریب الحدیث . این کتاب را پیش از آنکه به انجام برساند وفات یافت و پدرش آن را به انجام آورد. ابومحمد علی بن احمد از این کتاب یاد کرده و از آن ستایش نموده است . رجوع به نفح الطبیب ج 1 ص 346 و فهرست ابن خلیفه ص 191 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 7 و معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 154 و پاورقی کشف الظنون ج 2 ص 1205 شود.
    قاسم کندی
    دهی است جزء دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. در 48هزارگزی شمال خاوری خیاو و 3هزارگزی شوسه گرمی به اردبیل واقع است . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . 350 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
    قاسم نوربخش
    ابن سید محمد، معروف به شاه قاسم . یکی از بزرگان و مشایخ است . شاهزاده محمد سلطان مشهور به کیچیک میرزا از محضر فیضش اقتباس انوار سعادت میکرد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 174) (ترجمه مجالس النفائس چ بانک ملی ص 96).
    قاسمی کازرونی
    اسمش ابوالقاسم از شیخ زادگان کازرونی است و خلف شیخ ابوحامدو از تلامذه ملا میرزا جان است . این اشعار از اوست :
    تو قاصد ار نفرستی و نامه ننویسی
    از این طرف که منم راه کازرون باز است .
    ز جور کردی با من هر آنچه خواست دلت
    هنوز بر سر کینی چه بیوفاست دلت .
    ز اعضای وجودم هر یکی درد د گر دارد
    طبیب دردمند از من کدامین درد بردارد.

    (آتشکده آذر چ شهیدی ص 305).

    قاشرود
    نهری است در افغانستان که از جنوب سیاه کوه سرچشمه میگیرد وابتدا به جنوب و بعد به جنوب غربی جریان مییابد و پس از گذشتن از قصبه قاشر به رودخانه هیرمند می پیوندد و جزو آن رودخانه در باتلاق نیزار سیستان فرومیرود. مجرای آن 500هزارگزی است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
    قاسم عیانی
    رجوع به قاسم منصور شود.
    قاسم کنون
    ابن محمدبن قاسم بن ادریس از بازماندگان امیران ادریسی در دومین دولت آنان در ردیف مراکش است . وی در قلعه «حجرالنسر» مستقر گردید و بر شهرهای غرب دور جز شهر فاس که مردم آن زیر بار اطاعت وی نرفتند حکومت کرد و برای عبیدیان دعوت نمود و به سال 337 ه' . ق.وفات کرد. رجوع به الاستقصاء ج 1 ص 85 و جذوة الاقتباس ص 317 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 16 و رجوع به قاسم حمودی شود.
    قاسم واثق
    دومین از امیران حمودی الجزیرة الخضراء است . امیران حمودی از 431 تا 450 ه' . ق. در جزیره خضراء فرمانروائی داشتند و به دست بنی عباد انقراض یافتند. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام چ 1312 تهران ص 20).
    قاسمی گنابادی
    اسمش میرزامحمد قاسم و از سادات عصر شاه طهماسب است . شاعری معروف و عارفی به طبع موصوف است و بیشتر اوقات در وادی مثنوی شتافته و به اتمام خسرو شیرین و لیلی ومجنون و شاهنامه که به اسم شاه طهماسب صفوی گفته توفیق یافته . دو بیت آخر در بیماری لیلی گفته ، مثنوی :
    گلزار جهان تهی کن از خار
    کان غیرت صد هزار گلزار
    روزی که ببوی گل شود مست
    خاری نزند به دامنش دست
    شد ساعد سیم نازنینش
    چون نال قلم در آستینش
    شد مهره پشت آن سمنبر
    چون رشته دُر ز پای تا سر.

    (آتشکده آذر چ شهیدی ص 73).

    قاشره
    مونث قاشر. پوست کننده : مطرة قاشرة; باران سخت که روی زمین را برندد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
  • زنی که بخراشد روی را تا روشن و صاف گردد.
  • (اِ) نخستین شکستگی که بکفاند پوست را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن جراحت که پوست سر را ببرد. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء).
  • قاسم غباری
    شاعری است . رجوع به غباری شود.
    قاسم کوشیذ
    رجوع به قاسم بن مندة شود.
    قاسم واسطی
    رجوع به قاسم بن محمدبن مباشر شود.
    قاسم یمنی
    رجوع به قاسم جرموزی و قاسم کبسی و قاسم کوکبانی شود.
    قاش زین
    حنای زین . (آنندراج ). ملاطغرا در هجو پولچی گوید:
    از اسب برنگ سایه افتد به زمین
    چون صورت اگر بقاش زین چسبیده .

    ملاطغرا (از آنندراج ).

    قاسم غمزه
    (ملا). از جمله ظرفای بخارا است . و مردی لوند و عاشقپیشه و بی قید است . از اوست این مطلع:
    شکست بر سر من محتسب سبوی مرا
    دلم شکسته شد و ریخت آبروی مرا.

    (ترجمه مجالس النفائس چ 1323 ص 169).

    قاسم کوکبانی
    ابن عبدالرب بن محمدبن الحسین ، مشهور به کوکبانی . از دودمان امام یحیی شرف الدین حسنی است . وی در کوکبان یمن شاعر زمان خود بود. محل ولد و وفاتش نیز همان جا است . دیوانی دارد به نام «الزورق فیماجلا ورق و تحلت به الورق». رجوع به نیل الوطر ج 2 ص 179 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 11 شود.
    قاسم وراق
    رجوع به قاسم بن عبداللّه شود.
    قاسمی مهنه ای
    خواجه ابوالقاسم برادر خواجه ابوالفضل مهنه ای بود و در شعر خود به قاسمی تخلص میکرد. اخلاق حمیده و اطوار پسندیده داشت . از اوست این مطلع:
    گر بی رخت سوی چمن بهر تماشا بنگرم
    هربرگ گل خاری شود در چشم من تا بنگرم .

    (ترجمه مجالس النفائس ص 145).