جستجو

فاکولته
دانشکده . در فارسی بسیار کم به کار میرود.
فالر
گویند نام زن یافث است که یکی ازسه پسر نوح پیامبر بوده است . برخی نام زن یافث را «زدفت نبث » نوشته اند. رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 271 شود.
فالکباز
بمعنی فالگیر است . (انجمن آرا). فالگیری را گویند که بر سر کوچه و بازار نشسته بجهت مردمان فال میگیرد. (برهان ). از فال + _َک (پسوند تصغیر) + باز. (حاشیه برهان چ معین ). رجوع به فال شود.
فاغیه
بمعنی فاغر است . (فهرست مخزن الادویه ). فاغر است که گل زردی باشد خوشبوی در هندوستان مانند زنبق، و به هندی رای چنپا گویند. و گل حنا و درخت حنای گل کرده را نیز گفته اند. (برهان ).
  • هر شکوفه را نیز گویند که خوشبوی باشد. (برهان ).
  • فاقت
    فاقة. فقر و بینوائی: اهل مکنت به فقر و فاقت ممتحن گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). رجوع به فاقه شود.
    فالرغس
    به یونانی مرغی است که آن را لک لک میگویند. استخوان او را با خود داشتن عشق را زایل میکند و بیضه او خضاب موی باشد. و فالرغوس هم به نظرآمده است که بعد از غین ، واو باشد. (برهان ). لک لک . لقلق است که بتلارج نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
    فال کردن
    فال زدن . فال گرفتن . (یادداشت بخط مولف ): و این فالی بود که ... بکرده بودند و فال کرده چون کار کرده بود. (از تاریخ سیستان ، یادداشت بخط مولف ).
    فاف
    زبان بسته و لکنت کننده در سخن . (غیاث از فردوس اللغات ).
    فاقد
    آنکه چیزی یا کسی از دست او رفته باشد. (اقرب الموارد). مقابل واجد.
    -فاقد چیزی بودن ; نداشتن آن . (یادداشت بخط مولف ).
  • زن شوی یا پسر گم کرده . زن شوی یا پسر مرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
  • گاو ماده که بچه اش را دده خورده ، و کذا ظبیة فاقد. (منتهی الارب ). رجوع به فقد و فقدان شود.
  • فاکهانی
    میوه فروش . (منتهی الارب ). سیبویه گوید: فروشنده میوه را مانند لبان و نبال [ و عطار و بقال ]، فَکّاه نمیگویند، زیرا این وزن سماعی است . (از اقرب الموارد).
    فالرمون
    شراب کهنه بسیار قوی حاد. (فهرست مخزن الادویه ).
    فال کلند
    صاحب آنندراج آرد: یکی از ایرانیان می گفت که شخصی سر و روی خود پوشیده ، نهانی بر در خانه بیگانه رود و غربالی با کلندی همراه دارد و غربال را با کلند مینوازد و صاحب خانه چیزی را از ماکول یا مشروب در غربال میکند و از آن چیز بر نیک و بد کار تفاول کنند. (از آنندراج ). این اصطلاح جز در ماخذ فوق دیده نشد، و در هر صورت مرادف فالگوش و قاشقزنی و نظایر آن است . رجوع به فالگوش شود.
    فافا
    بدیع. و اصل آن واه واه یعنی وه وه بوده (!) بمعنی خوب خوب ، و واو و فاء به یکدیگر تبدیل جسته اند. (آنندراج ). چیزی بدیع و نیکو. (اوبهی ). هر چیز نیکو و غریب . (برهان ):
    تو همی گوی شعر تا فردا
    بخشدت خواجه جامه فافا.

    بلجوهر (از یادداشت بخط مولف ).

    فاقدار
    آنچه شکاف داشته باشد. رجوع به فاق شود.
    فالری
    یکی از بلاد قدیمی ایتالیا در سرزمین اتروریا، نزدیک رود تیبر بود که در 394 ق . م . به دست رومیان افتاد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراللّه فلسفی ).
    فال گذاشتن
    چند تا میوه را بالای هم چیدن ، و آن چنانست که میوه فروشان در وقت وفور میوه برگهای سبز را بالای سینی فراشی گسترده ، چند تا میوه بر روی هم می چینندو اندک اندک بر روی سینی فاصله داده هر جا چند تای دیگر میگذارند، و آن را فال فال مینامند، و فالی به چند دینار میفروشند. (آنندراج ). رجوع به فال فال شود.
    فافاری
    فلفل . (فهرست مخزن الادویه ).
    فاقدالبصر
    نابینا. (آنندراج ). آنکه چشم و بینایی ندارد.
    فاکهی
    این انتساب میوه فروش را افاده کند. (از سمعانی ).
    فال زدن
    فال گرفتن . طالعبینی:
    بر قرعه چار حد کویت
    فالی زنم ازبرای رویت .

    نظامی .