جستجو

فاضل
فزونی یابنده . (از اقرب الموارد).
  • به مجاز کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد، و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است . مقابل مفضول . دانشمند. صاحب فضل . مرد داننده . ج ، فضلاء. (یادداشت بخط مولف ):
    چون خویشتنت کند خرد باقی
    فاضل نشود کسی جز از فاضل .

    ناصرخسرو.

  • فاضلخان تونی
    رجوع به فاضلخان (مدرسه ...) شود.
    فاضل گردانیدن
    برتری دادن . رجوع به فاضل شود.
  • دانشمند گردانیدن . تعلیم دادن . رجوع به فضل و فاضل شود.
  • فاظ
    صاحب منهاج گوید و صاحب جامع: آن دوایی ترکی است که دفع مجموع زهرها و گزیدگیها کند. چون به آب سرد بیاشامند دردهای سخت ساکن گرداند. مولف گوید: ظن من آبی است که جدوار است که از طرف ختا می آورند. (اختیارات بدیعی ). در برهان با این معنی «فاط» (با طاء بی نقطه ) ضبط شده است . رجوع به فاط شود.
    فاضل آب
    آب زاید. (یادداشت بخط مولف ).
  • در تداول امروز آبراهه هایی است که آب زایدو کثافات خانه ها از آن عبور کند و به خارج شهر رود.و در این معنی استعمال ظرف بجای مظروف است . فاضلاب .
  • فاضل خراسانی
    حاجی محمدعلی فاضل پسر عباسعلی ، متولد مشهد، که در سال 1324 ه' . ق. درگذشته است . (از دانشوران خراسان ص 265).
    فاضل گروسی
    رجوع به فاضل خان شود.
    فاطمه اره
    زنی سخت بی شرم . (یادداشت بخط مولف ). کنایه است برای زنانی که حرمت خود و دیگران را نگه ندارند و سخنانشان نیش دار باشد. اصلاً «فاطمه ارّه » نام یکی از قهرمانان هزارویکشب یعنی زن معروف پینه دوز بغدادی است . رجوع به الف لیلةوَلیلة شود.
    فاعرة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی فاعرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    فاضل آباد
    دهی از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان که در 11 هزارگزی باختر علی آباد و سر راه شوسه گرگان واقع است . دشتی معتدل ، مرطوب ، مالاریایی ودارای 310 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه کفش گیری تامین میشود. محصول عمده اش غلات ، تخم آفتاب گردان ، هندوانه ، خربزه و شغل اهالی زراعت و گله داری است . درآنجا چندین خانواده روسی ساکن هستند که کارهای نجاری و آهنگری دارند. فارس ها شال و کرباس میبافند. در آنجا پست بهداری و دبستان برقرار است . محصول این ده به خوبی معروف است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
    فاضل خفری
    رجوع به خفری شود.
    فاضل گشتن
    رجوع به فاضل شدن شود.
    فاطمة الزهراء
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی فاطمة الزهراء در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    فاعل
    کننده کار. عمل کننده . ج ، فاعلون ، فَعَلة. (از اقرب الموارد):
    تویی وهاب مال و جز تو واهب
    تویی فعال جود و جز تو فاعل .

    منوچهری .

    فاضل آبی
    حسن بن ابی طالب یوسفی ، معروف به فاضل آبی و نیز مشهور به ابن الزینب یا ابن الربیب . از شاگردان محقق اول و صاحب کتاب کشف الرموز بوده و با استاد خود مباحثاتی داشته . و از رجال اواخرقرن هفتم هجری بوده است . (از ریحانة الادب ج 1 ص 14).
    فاضل خوزانی
    مولی زین العابدین . از توابع اصفهان بود. نصرآبادی در ضمن شرح حالش شعرهایی از او نقل کرده است . فاضل دیوان شعری هم داشته است . رجوع به الذریعه ج 9 ص 801 شود.
    فاضل مازندرانی
    میرزا محمدباقر. بهمراه علی قلی خان واله به هند سفر کرد، و در دهلی مرد. او را دیوان شعری بوده است . رجوع به الذریعه ج 6 ص 802 شود.
    فاطمه بردعیه
    در اردبیل بوده و از عارفات متکلم به شطح به شمار می آمده است . (رجوع به نفحات الانس جامی چ تهران ص 621).
    فاعلاتن
    یکی از افاعیل عروضی که بصورت واحدی برای سنجش وزن شعر به کار میرود و در تقطیع اشعار کلمات را از نظر حروف ساکن و متحرک با آن مطابقه میکنند. این لفظ یکی از هشت یا شش واحدی است که در بحر رمل مثمن یا مسدس برای سنجش گنجانده میشود. در زبان فارسی بیشتر اشعار وزنی دارد که با صورت تام بحور عروضی تطبیق نمیکند و شعری که با هشت یا شش فاعلاتن کامل مطابق باشد کمیاب است . اشعار مثنوی مولانا جلال الدین بلخی در بحر رمل مسدس محذوف (یا مقصور) است یعنی در هر مصراع فاعلاتن سوم به فاعلن (یا فاعلات ْ) تبدیل میشود:
    بشنو از نی چون حکایت میکند
    فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
    واین شعر سعدی در مثمن مقصور:
    ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
    سرگران از خواب و سرمست ازشرابت دیدمی
    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
    از صورت صحیح و سالم این بحر شمس قیس رازی دو نمونه زیر را (یکی مثمن و دیگری مسدس ) آورده است :
    باز درپوشید گیتی تازه و رنگین قبایی
    عالمی را کرد مشکین بوی زلف آشنایی
    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
    و نمونه مسدس این است :
    ای نگارین روی دلبر زآن ِ مایی
    رخ مکن پنهان چو اندر جان مایی .
    واحد عروضی فاعلاتن مرکب از یک سبب خفیف (فا) و یک وتدمقرون (علا) و سبب خفیف دیگر (تن ) است . در بحرهای دیگر عروض نیز واحد فاعلاتن از زحاف و تغییر افاعیل دیگر به وجود می آید. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1 دانشگاه ص 99 به بعد و نیز رجوع به رمل در همین لغت نامه شود.
    فاضل آمدن
    افزون شدن . برتری یافتن . رجوع به فاضل و فضل شود.