جستجو

فافیرا
رجوع به فافیر شود.
فاقیة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی فاقیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
فالتو
چیز علاوه و زاید. این لفظ هندی است و تنها اهل بنادر خلیج که تماس با هندیها دارند استعمال میکنند. (از فرهنگ نظام ).
فال فال
بخش بخش . قسمت قسمت . چندتاچندتا. کپه کپه .
-فال فال کردن ; کپه کپه کردن .
رجوع به فال شود.
فاغر
گلی باشد خوشبو و به زردی مایل ، برگ آن مانند گل زنبق دراز میشود و اغلب در هندوستان میباشد، و به هندی رای چنپا خوانند. (برهان ). فاغره . فاغیه . بیخ نیلوفر هندی . نام عربی این دارو عموماً بصورت مونث «فاغرة» آمده است . و مایرهوف گمان میبرد که «فاغر» در اصل نسخه اشتباه کاتب است . (حاشیه برهان چ معین ). گلی است مایل به زردی و بسیار خوشبو مانند زنبق و طولانی و در بلاد هند کثیرالوجود و به هندی رای چتپا (؟ ) نامند. (فهرست مخزن الادویه ). صاحب انجمن آرا نام هندی آن را رای چنپا (با نون ) ضبط کرده است ، و هم او و صاحب آنندراج آن را با فاغیه یکی دانسته اند.
  • جانورکی است . (منتهی الارب ).
  • فافیروس
    معرب پاپیروس است . رجوع به فافیر و پاپیروس شود.
    فالج
    سست و فروهشته شدن نصف بدن ، ومجازاً سست و بیکار شدن عضوی از بدن . (از اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ).
  • در طب فالج بمعنی سست شدن تمام بدن غیر از سر هم هست ، و اگر در سر هم اثر کند سکته است . (فرهنگ نظام ). این توضیح کاملاً دقیق و درست نیست . رجوع به سکته شود.
  • (اِ)شتر ستبر دوکوهانی که برای جفت گیری از سند می آورند.(اقرب الموارد).
  • (ص ) کسی که نصف یا حصه ای از بدنش سست و بیکار شده باشد. (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد).
  • مرد مظفر و منصور را گویند. (برهان ). مصحف فاتح است . (حاشیه برهان چ معین ).
  • فالق
    شکاف کوه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • درخت خرمایی که در حال شکوفه کردن باشد. (از منتهی الارب ).
  • زمین پست میان دو پشته . (منتهی الارب ).
    -فالقالاصباح ; شکافنده صبح ، یعنی خدا. (از فرهنگ نظام ):
    فالقالاصباح اسرافیل وار
    جمله را در صورت آرد آن دیار.

    مولوی .

  • فافیس
    بقلةالحمقاء است . (فهرست مخزن الادویه ).
    فاکتور
    عامل . (از وبستر).
  • حقالعمل کار. (حییم ).
  • در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست .
  • فالچی
    فالگیر. فالکباز. طالعبین . (یادداشت بخط مولف ). و رجوع به فال و فالکباز شود.
    فاغوش
    به سریانی شیطرج هندی را نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه حکیم مومن ) (برهان ).
    فافیورس
    بردی . (فهرست مخزن الادویه ). صورت غلطی از فافیروس معرّب پاپیروس است . رجوع به پاپیروس و فافیروس شود.
    فالح
    دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز که در 60 هزارگزی شمال خاوری ایذه واقع است . جایی کوهستانی ، معتدل و دارای 290 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه ، محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)0
    فال قهوه
    فالی که از اشکال پیداآمده بر ظرف یافنجان قهوه گیرند، پس از آنکه قهوه را بنوشند و مدتی قهوه خوری را وارونه گذارند. (یادداشت بخط مولف ).
    فاغی
    منسوب به فاغ که از قرای سمرقند است . (سمعانی ).
    فافیوس
    به یونانی کمون بری است ، و شاه ترج (شاه تره ) برّی را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
    فاکن
    در لهجه گیلکی ، آلاچیق. (یادداشت بخط مولف ). رجوع به آلاچیق شود.
    فال دیدن
    فال گرفتن . رجوع به فال و فال بین شود.
    فاق
    کاسه پر از طعام .
  • روغن زیتون پخته .
  • دشت هموار.
  • مرغی است آبی درازگردن . (منتهی الارب ). طائری طویل العنق. (فهرست مخزن الادویه ).
  • (ص ) مرد درازبالای برهم و مضطرب اندام . (از منتهی الارب ).