جستجو

فیلخانه
پیلخانه . (فرهنگ فارسی معین ). جایی که در آن پیل ها را نگهداری می کنند. پیل بند. فیلبند: گوسفند از بیم آتش خود را درفیلخانه افکند. (سندبادنامه ). رجوع به فیل بند شود.
فیلسوفی
فیلسوف بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
  • (ص نسبی ) منسوب به فیلسوف .
  • فیلم
    ماده ای است که از نیترات دُ سلولز (قابل اشتعال ) یا استات دُ سلولز (غیرقابل اشتعال ) ساخته شده و برای گرفتن تصاویر سینمایی به کار میرود. عرض آن 35 میلی متر است . در حواشی فیلم پهلوی سوراخهای اعداد نشانه گذاشته شده که در فاصله هر 305/0 متر یعنی یک پا قرار دارند و عمل مونتاژ راآسان می کنند. در روی فیلم ماده ای ژلاتینی اندوده شده که در مقابل تشعشعات نورانی حساس است و تجزیه میگردد. در حاشیه هر فیلم به اندازه 5/2 میلیمتر جا تعبیه شده که ارتعاشات صوتی را در آن ضبط می کنند و آن راحاشیه صوتی میخوانند. پس از آنکه تصویر خارجی و صوت بر روی فیلم افتاد بوسیله ماشینهای خودکار که تا 6000 متر در ساعت کار میکند این فیلمها ظاهر و ثابت میشوند. در مرحله اول تعداد فیلمها دو عدد است ، یکی برای تصاویر و یکی برای صدا. در لابراتوارها این دو فیلم را مثل فیلمی بر روی هم قرار میدهند. بجز فیلمهای 35میلیمتری ، فیلم های دیگری با قطعهای مختلف وجود دارد که از آنها به منظور فیلم برداری موضوعات خبری مستند و غیره استفاده میکنند. (از فرهنگ فارسی معین ).
    ترکیب های دیگر:
    -فیلم بردار . فیلم برداری . رجوع به این دو کلمه شود.
    -فیلم صامت ; فیلمی که بدون صدا باشد. مقابل فیلم ناطق. (فرهنگ فارسی معین ).
    -فیلم ناطق ; فیلمی که صدای اشخاص و حیوانات و اشیاء در آن ضبط شده و همراه با نمایش تصاویر به گوش رسد. (فرهنگ فارسی معین ).
  • مجموع یک نمایش سینمائی . (فرهنگ فارسی معین ).
  • فیلاق
    بر وزن قیماق، به زبان رومی ، لشکر و سپاه . (برهان ).
    فیل بند دادن
    پیل بند دادن . (فرهنگ فارسی معین ). به بند کردن . گرفتن پیل .
  • دشمن را به دام انداختن .
  • شکست دادن در شطرنج بازی .
  • فیلخوار
    پیلخوار. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه فیل را تواند خورد. پیل خوارنده:
    ابر هزبرگون و تماسیح فیلخوار...

    منوچهری .

    فیل شرم
    پیل شرم . (فرهنگ فارسی معین ). زنی که شرم بزرگ دارد.
    فیل مال
    پیل مال . (فرهنگ فارسی معین ). مالیده زیر پای فیل .
  • (اِمص مرکب ) به پای پیل مالیدن ، و این نوعی از مجازات بوده است که مجرم یا دشمن را زیر پای پیل می انداختند.
  • فیلاقوس
    نام حکیمی .
  • نیز نام پدر اسکندر. (آنندراج ). رجوع به فیلیپ شود.
  • فیل بند کردن
    پیل بند کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بدین معنی است که دو پیاده را در بازی شطرنج با فیل در یک خط مورب قرار دهند تا مهره طرف مقابل به هیچ یک از آنها نتواند حمله کند و بازیگر مهره شاه خود را حفظ کند:
    پیاده روان کرد فیل بلند
    به هر گوشه ای کرده صد فیل بند.

    نظامی .

    فیلدار
    پیل دار. (فرهنگ فارسی معین ). پیلبان . فیلبان . نگهبان فیل یا صاحب فیل .
    فیلعا
    عرطنیثا. (فهرست مخزن الادویه ).
    فیل ماهی
    کرگدن ماهی . ماهی زال . ختو. فیل المائی . (یادداشت مولف ).
    فیلالبا
    شهری از قشتاله به اسپانیا. (یادداشت مولف ). شهر کوچکی است 12801 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر).
    فیلبس
    پدر اسکندر مقدونی . (ابن الندیم ). رجوع به فیلیپ شود.
    فیل درفیل
    پیل درپیل . (فرهنگ فارسی معین ). پیل پشت پیل . پیلها بدنبال هم . صف پیلان . پیلان صف ایستاده .
    فیلغریوس
    یکی از اطبای یونانی که حنین بن اسحاق در تاریخ الاطباء خود از او یاد نکرده و زمان او نیز معلوم نیست . ابن الندیم گوید که اسامی کتب زیرین را که منسوب بدوست در جزوی به خطعمروبن الفتح دیده ام : کتاب من لایحضرهم الطبیب . کتاب وجع النقرس . کتاب الحصاة. کتاب الماءالاصفر. کتاب خناق الرحم . کتاب عرقالنسا. کتاب السرطان . کتاب صنعة تریاقالملح . کتاب عضة الکلب . کتاب علامات الاسقام . کتاب فی القوباء، و بسیاری کتب دیگر... (یادداشت مولف از ابن الندیم ). نام او را در مآخذ یونانی فیلاگروس نوشته اند و پاره ای از کتب اورا ابوالحسن حرانی نقل کرده است . (یادداشت مولف ).
    فیلم بردار
    فیلم بردارنده . کسی که فیلم سینمائی برمیدارد. (فرهنگ فارسی معین ).
    فیلان
    موضعی است نزدیک باب الابواب ، و نیز گویند اسم خوارزم است و آن را سپس منصوره وبعد گرگانج خوانده اند. (منتهی الارب ). و پادشاه آن را فیلانشاه نامند، و ایشان نصاری هستند و زبانی مخصوص دارند. (از معجم البلدان ). رجوع به فیل شود.
    فیلپا
    پیلپا. (فرهنگ فارسی معین ). پای فیل . پای پیل .
  • (ص مرکب ) آنکه پایش چون پای پیل بوده . پیلپای . رجوع به پیلپای شود.
  • نوعی سلاح که بشکل پای پیل میساختند و بومیان افریقا چون گرز به کار میبرند. (فرهنگ فارسی معین : پیلپا).
  • نوعی قدح که بزرگتر از ساغر معمولی است: شرابی چند فیلپا (پیلپا) بخوریم . (تاریخ بیهقی ).
  • فیلفاء معرب آن ، و ستونی است که پایه اصلی سقف بر آن است . رجوع به پیلپایه شود.