جستجو

عیش راندن
عشرت کردن . خوش گذراندن:
چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش
به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد.

سعدی .

عیصر
نام جایی است . (از منتهی الارب ).
عی عی
کلمه ای است که بدان گوسپند را زجر کنند، و آن در خراسان مصطلح است .
عیلم
دریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بحر. (اقرب الموارد).
  • چاه بسیارآب ، یا آب شور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چاه بسیارآب ، و گویند چاه شور. (از اقرب الموارد).
  • چاه وسیع. (از اقرب الموارد از تاج ). در ناسزا گویند: یا ابن العیلم . (اقرب الموارد).
  • آب که بر آن زمین باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • (ص ) فربه نازک اندام . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
  • (اِ) غوک . (منتهی الارب ). وزغ . پک . قورباغه . (ناظم الاطباء). ضفدع . (اقرب الموارد).
  • کفتار نر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ، عَیالِم . (اقرب الموارد).
  • عیسی مریم
    عیسی پسر مریم . عیسی بن مریم . رجوع به عیسی (ابن مریم ) شود:
    ازبرای رغم من گوئی ازین میدان حسن
    عیسی مریم برفت و موسی عمران بماند.

    سنائی .

    عیش ساز
    عیش سازنده . عیش و عشرت کننده . خوش گذران:
    مژده مژده ای گروه عیش ساز
    کآن سگ دوزخ به دوزخ رفت باز.

    مولوی .

    عیصو
    (اِخ ) نام پسر اسحاق علیه السلام ، که رومیان از اولاد اویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). برادربزرگ یعقوب است ، و گویند فرنگ از نسل اویند. (برهان ). وی پسر اسحاقبن ابراهیم علیه السلام بود و با یعقوب به یک شکم متولد شد و مادر آنها «رفقه » نام داشت . (از حبیب السیر) (از مجمل التواریخ و القصص ). عیسو یا اساعو، بمعنی مودار یا زبر. وی ادوم پسر اسحاق و ربکا و برادر مهتر یعقوب بود. و حق ارشدیت خود را در ازای یک بشقاب عدس بفروخت ، لذا اغلب در هنگام توصیف یک خریدوفروش که در موقع لزوم انجام یافته و طرف مغبون و فریفته شده است «بشقاب عدس اساعو» را بخاطر می آورند. فرزندان عیسو در کوه سعیر که در شرقی ِ العربة است سکنی داشتند و بدین جهت آن مقاطعه را ادوم گفتند و نسل وی را ادومیان گویند، و ایشان در دنیا قومی زورآور و قوی بوده اند. (از لاروس ) (از قاموس کتاب مقدس ).
    عیسی نفس
    عیسی دم . مسیحادم . دارای دمی چون دم عیسی جان بخش . ولی ّ کامل که مرده را زنده کند. (آنندراج ). آنکه دمی مانند عیسی دارد و مرده را زنده کند و بیمار را شفا دهد. (فرهنگ فارسی معین ):
    زآن رای کآن برادر عیسی نفس زده
    دولت نصیب خواهر مریم مکان شده .

    خاقانی .

    عیش سازی
    کامیابی و تمتع و شادی و خوشی . (ناظم الاطباء):
    چو دوری چند رفت از عیش سازی
    پدید آمد نشان بوس و بازی .

    نظامی .

    عیصوم
    اکول و بسیارخورنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و یاء آن حرف زائد است . (از اقرب الموارد). عَصوم . عَیضوم . رجوع به عصوم و عیضوم شود.
  • زن بسیارخورنده و بسیارخواب ، که چون از خواب برخیزد خشمگین باشد. (از اقرب الموارد از لسان ).
  • عیفان
    بمعنی عَیف و عیاف است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عیف و عیاف شود.
    عیسی نه ماهه
    کنایه از خوشه انگور است . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خوشه انگوری که از آن شراب سازند. (فرهنگ فارسی معین ).
  • کنایه از شراب انگوری . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • عیشستان
    محل عیش و عشرت و خوش گذرانی . عیشدان . عیش خانه:
    اگر رزم است ، رنگین از حسامش
    وگر بزم است عیشستان ز جامش .

    نورالدین ظهوری (از آنندراج ).

    عیضفوط
    کرمکی است سپید که بدان انگشتان زنان را تشبیه کنند. (ناظم الاطباء). جنبنده ای است کوچک و سپید و نرم که انگشتان دختران را بدان تشبیه کنند. و گویند آن «عظاء» نر باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عظاء شود. و گویند آن از دواب و مرکوب های جن است . (از اقرب الموارد). عَضرَفوط. عُضفوط. عُذفوط. رجوع به عذفوط و عضرفوط و عضفوط شود.
    عیفس
    (ع ص ) کوتاه بالا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد).
    عیمان
    مرد آرزومند شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
  • تشنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مونث آن عَیمی است . (از اقرب الموارد).
  • رجل عیمان ایمان ; مرد که زن و شترانش گذشته ومرده باشند. (منتهی الارب ). مرد که شترانش رفته باشند و زوجه اش مرده باشد. ج ، عَیامی . (اقرب الموارد).
  • عیشکاه
    عیش کاهنده . کم کننده عیش:
    من و عشق تو شاخ و برگ یک لختیم در معنی
    بلی خویشی بود با غم فزایان عیشکاهان را.

    طالب آملی (از آنندراج ).

    عیضموز
    گنده پیر. (منتهی الارب ). پیره زال . (ناظم الاطباء). عجوز بزرگ. (از اقرب الموارد).
  • شتر ماده درشت و فربه که کثرت پیه آن مانع آبستنی باشد، یا ناقه دراز بزرگجثه ، یا درشت گوشت گرداندام ، یا ناقه درشت و درهم اندام که بنظر پرخشم نماید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
  • سنگ بزرگ دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
  • عیسی هر درد
    کنایه از شراب انگور. (آنندراج ). شراب . (انجمن آرا). می و شراب انگوری . (ناظم الاطباء):
    آن شاهد رخ زرد کو، آن عیسی هر درد کو.

    خاقانی (از انجمن آرا).

    عیش کردن
    خوش گذراندن . عشرت کردن:
    به یاد مهربانان عیش میکرد
    گهی میداد باده گاه میخورد.

    نظامی .