جستجو

عیرات
ج ِ عیر. رجوع به عیر شود.
عیسی دم
دارای دمی چون دم عیسی . مسیح دم . مسیحادم . عیسی نفس . مسیحانفس . جان بخش . زنده کننده مردگان:
پس از این نام تو بر خاطر دهر
صدر عیسی دم و یوسف نظر است .

خاقانی .

عیدالعنصرة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیدالعنصرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عید نوگان
جشنی که برای یادگاری امر مهم وبزرگی میگیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نوگان شود.
عیران
ترک گفتن شتر، ماده شتر دم برداشته را و روان گشتن بسوی دیگری جهت گشنی . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به عَیر (مص ) شود.
عیسرانی
بمعنی عیسران است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عیسران شود.
عیسی دهقان
کنایه از شراب انگوری است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
عیدالفصح
نام عیدی است نزد مسیحیان و یهود. رجوع به فصح شود.
عیدنة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی عیدنة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
عیسی ره نشین
کنایه است از شعاع آفتاب . (آنندراج ) (انجمن آرا). شعاع و پرتو آفتاب . (ناظم الاطباء).
  • آفتاب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
  • طبیب حاذق. (ناظم الاطباء). طبیب که بر سر ره نشیند. (آنندراج ). طبیب حاذق که در مطب راه نشیند. (انجمن آرا).
  • عیدروس
    ابوبکربن عبداللّه شاذلی عیدروس ، از آل باعلوی . وی بسال 851 ه' . ق. در تریم (حضرموت ) متولد شد و به سیاحت پرداخت و میوه قهوه را در یمن دید و آن را پسندید و پیروان خود را به مصرف آن تشویق کرد. و از آنگاه مصرف قهوه در یمن سپس در حجازو شام و مصر بعد در تمام جهان متداول شد. عیدروس بسال 914 ه' . ق. در عدن درگذشت . او را کتابی است بنام الجزء اللطیف فی علم التحکیم الشریف . (از الاعلام زرکلی از الکواکب السائرة و شذرات الذهب و نورالسافر).
    عیدوار
    چون عید. بسان عید:
    در روزه بودم از سخن ، او جامه دو عید
    بر من فکند و عهد مرا عیدوار کرد.

    خاقانی .

    عیرزان
    میوه ای باشدصحرائی که آن را در خراسان «علف شیران » و بعربی زُعرور خوانند. (آنندراج ). زالزالک . (از ناظم الاطباء).
    عیسطان
    نام جایگاهی است در نجد. (از معجم البلدان ).
    عیسی زبان
    دارنده زبانی چون زبان عیسی:
    سوسن یک روزه عیسی زبان
    داده به صبح از کف موسی نشان .

    نظامی .

    عیدروی
    که روی چون عید دارد در بشاشت و خندانی ، بمناسبت شادی و نشاط عید.
  • کنایه از محبوب است . (آنندراج ):
    از در دلها همه دریوزه جان میکنم
    عیدرویان هر زمان خواهند قربانی توئی .

    نورالدین ظهوری (از آنندراج ).

  • عیر قبان
    حمار قبان . حمارالبیت . حمارالارض . هدبة. خرخدا. خرک خدا. خرخاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرخاکی و حمارقبان شود.
    عیسو
    ابن اسحاقبن ابراهیم علیه السلام . رجوع به عیصو شود.
    عیسی شش ماهه
    کنایه از میوه هایی است که تا شش ماه پخته می شود و میرسد عموماً، خصوصاً انگور. (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
    عیدزای
    عیدزاینده . آنکه یا آنچه سبب جشن و عید شود. هرچه موجب پیروزی و فتح و شادی گردد:
    زآن عیدزای گوهر شمشیر آبدار
    شد آب بحر و آب شد از شرم گوهرش .

    خاقانی .