ضعوی
منسوب به ضَعة. (منتهی الارب ).
ضعاضع
کوهکی است بس خرد در کنار ده حدیبیة بمغرب شمنصیر. (معجم البلدان ). کوهچه ای است بس خرد و نزدیک آن کوهی است بزرگ و در آن آب گرد آید. (منتهی الارب ).
ضروریات
ج ِ ضروریة. دربایستها.
-ضروریات سته ; قضایای یقینی ششگانه که مرجع امور نظری بوده و عبارتند از: اولیات ، محسوسات ، متواترات ، مجربات ، حدسیات و فطریات . و ضروریات ستة نزد اطبا، عبارت است از هوا و ماء و نوم و یقظه و ماکولات ومشروبات . (از تذکره داود ضریر انطاکی ).
ضعیف
سست . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). ناتوان . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). نزیف . (دهار). ضعضاع . خَوّار. مسخول . روبع. خلاف قوی . بی بنیه . رمکة. رمق. سَقط. مسکین . جخب . (منتهی الارب ). یقال : ضعیف نعیف ; اتباع و ضعیف نحیف . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ، ضعاف ، ضَعَفة، ضعفاء، ضَعْفی ، ضُعافی:
ای بِرّ تو رسیده بهر تنگچاره ای
از حال من ضعیف بیندیش پاره ای .
رودکی .
ضغط
فشردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). بیفشردن . (زوزنی ). فرا جای افشردن . (تاج المصادر). افشردن . (غیاث ).
تنگ کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). انبوهی نمودن . سخت فشردن بدیوار و جز آن . (منتهی الارب ). بدیوار و جز آن سخت مالیدن . (منتخب اللغات ). کوفتن . (منتهی الارب ).
-ضغط القبر ; عذاب تنگ گرفتن گور و سخت فشارش آن .(منتهی الارب ). فشار قبر.
-ضغط عین ; صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضغط عین ، بیمارییست که بیمار گمان میبرد در چشم او خاشاکی خلیده ، و سخت فشار می آورد و دردی شدید دارد و از حرکت حدقه چشم مانع شودو سوزش شدیدی را سبب شود و باعث ریزش اشک گردد، و محل هذه العلة الجلیدیه . کذا فی حدودالامراض .
-ضغط قلب ;فشار دل . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ضغط قلب بیمارییست که آدمی چنان پندارد که قلب او در فشار است و گاه چندان سخت باشد که آدمی را غشی دست دهد و لعاب بسیاری درین بیماری از دهان بیمار جاری گردد، و سبب بروز این بیماری سوداء کمی باشد که بر قلب ریزش کند. کذا فی حدودالامراض .
ضفا
جانب و کرانه . (منتهی الارب ).
ضفروط
واحد ضفاریط، یعنی شکن های میان رخسار و بینی قریب هر دو دنباله چشم . (منتهی الارب ).
ضفو
تمام و کامل گردیدن .
زیاده شدن مال . (منتهی الارب ). بسیار شدن مال و جز آن . (تاج المصادر). روان گردیدن حوض . (منتهی الارب ).
ضعیفی
چگونگی ضعیف . سستی . ضعف . تربة. (منتهی الارب ):
از ضعیفی ّدست و تنگی جای
نیست ممکن که پیرهن بدرم .
مسعودسعد.
ضفائر
ج ِ ضفیرة. (منتهی الارب ).
-ضفائرالجن ; پرسیاوشان . (منتهی الارب ).
ضفرة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضفرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضفور
ج ِ ضَفر. (منتهی الارب ). رجوع به ضفر شود.
ضغاء
بانگ روباه و گربه و مانند آن . ضغو. (منتهی الارب ). بانگ روباه و گربه و بانگ سگ چون گرسنه شود. (مهذب الاسماء).
ضغطی
ج ِ ضغیط. (منتهی الارب ).
ضفائز
ج ِ ضفیزة. (منتهی الارب ).
ضفز
کبیده جو برای علف شتر. (منتهی الارب ).
ضفوف
ناقة ضفوف ; ناقه بسیارشیر که بغیر کف دست دوشیده نشود. (منتهی الارب ).شتر ماده بسیارشیر که نتوان دوشید الاّ بتمام کف دست . (منتخب اللغات ). اشتری بسیارشیر. (مهذب الاسماء).
ضغائن
ج ِ ضغینة. (دهار). رجوع به ضغاین شود.
ضغم
گزیدن چیزی را به دندان . (منتهی الارب ). به دندان گرفتن . (تاج المصادر) (دهار) (زوزنی ). اندک گزیدن . (منتهی الارب ). گزیدن . (منتخب اللغات ). گزیدن چیزی که به دریدن نرسد. (منتخب اللغات ). گاز گرفتن .
پرکردن دهان را از چیزی که مطلوب است . (منتهی الارب ).