جستجو

ضرزیک
نوعی از توپ . (غیاث ) (آنندراج ).
ضرغد
کوهی است و گویند سنگستانی است در بلاد غطفان . یا آبی است در نجد ازآن ِ بنی مرة میان یمامه و ضریه ، و نیز گویند مقبره ای است . (معجم البلدان ).
ضروس
شتر ماده بدخو گزنده دوشنده را. (منتهی الارب ). اشتر که دندان کُنَد دوشنده را. (مهذب الاسماء). ناقه که گاه دوشیدن بگزد. گزنده . (منتخب اللغات ).
  • ماده شتر که در نو زادن بگزد (؟ ). (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
  • آن کس که تیرهاء قمار بگرداند.
  • شدید. (مهذب الاسماء): حرب ضروس ; حرب مهلکة.
  • ضریط
    تیز دادن . (منتهی الارب ).
    ضعافی
    ج ِ ضعیف . (منتهی الارب ).
    ضرس
    دندان . (دهار) (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). سِن ّ. ج ، ضُروس ، اضراس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). و اضراس نام دیگر دندانهای آسیا یعنی طواحن است . (از ذخیره خوارزمشاهی ). دندان کرسی . (بحر الجواهر). و آن شانزده دندانست از پس ضواحک ، هشت بر بالا و هشت بر زیر، چهار بر جانب راست و چهار بر جانب چپ . نام دندان آسیاست . دندان بزرگ یعنی دندان آسیا که بهندی داره گویند. (غیاث ).
    -به ضرس قاطع ; از روی یقین .
  • درد دندان . دندان درد .
  • پشته درشت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
  • باران ِ اندک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). ج ، ضروس .
  • (مص ) طول قیام در نماز. (منتهی الارب ). بسیار ایستادن در نماز. (منتخب اللغات ).
  • بند کردن چشم برقع.
  • (اِ) گیاه شیح . (منتهی الارب ). درمنه . (منتخب اللغات ).
  • درخت رمث که بیخ آنها پوسیده و خورده شده باشد.
  • سنگ که بدان گرداگرد چاه را برآورند. (منتهی الارب ). سنگی که به آن چاه را بگیرند. (منتخب اللغات ). ج ، ضُروس .
  • ضرس العیر; لقب شمشیر علقمةبن ذی قیفان است . (منتهی الارب ).
  • ضرغم
    شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر درنده . (منتخب اللغات ). اسد.
    ضروط
    مرد گوززن . تیزدهنده . ضِرّوط. (منتهی الارب ).
    ضرسام
    نام آبی است . (منتهی الارب ).
    ضریع
    خارِ سم . (مهذب الاسماء). شبرق. حله . شبرق خشک شده . شبرق خشک ، یا عام است . پشترغ . پشترغ خشک . بشترغ . بشترغ خشک . اسپرک خشک . گیاهی است که تر آن شبرق است وخشک آن ضریع که جهت پلیدی آن ستوران نچرند. (منتهی الارب ). گیاهی است که از غایت بدمزگی و سمیت او چهارپا نزدیک آن نتواند شد و آن را شبرق نیز گویند. یا گیاهی است که بالای آن گَنده میروید یا گیاهی است گنده که دریا آن را بیرون می اندازد یا چیزی است در دوزخ گرم تر از آتش تلخ تر از صبر و گنده تر از جیفه . (منتخب اللغات ). نباتیست دریائی و بیشتر در ساحل و کنار دریا یابند. (برهان ). عوسج تر یا نباتی است دیگر که در آب ایستاده برگردیده رنگ و بو روید و بیخهایش تا زمین نرسد یا چیزی است در دوزخ تلختر از صبر و بدبوتراز مردار و سوزان تر از آتش یا گیاهی است گنده بوی که از تموج دریا بر ساحل فراهم آید. (منتهی الارب ). نباتی است دریائی که در ساحل دریا یابند و طبیعت وی گرم و خشک بود. چون در آب پزند و در آن نشینند درد مفاصل را عظیم نافع بود و چون خشک بود و بدان بخور کنند زکام زایل کند و همچنین چون خشک بود و در حمام بدن را بدان بشویند حکه و جرب را سود دهد. این مولف گویدنباتیست که چون ستور بخورد هرگز فربه نشود. (اختیارات بدیعی ). برگ نباتیست مدور و مجوف و مایل بزردی و در قعر دریا بهم می رسد و موج بساحل می آورد، در دوّم گرم و خشک و نطول ، و جلوس در طبیخ او جهت مفاصل و طلای او را جهت جرب و حکه مجرب دانسته اند و به دستور بخور او را جهت زکام مجرب یافته اند و جهت التیام جراحات سریعالاثر است . (تحفه حکیم مومن ). نبت ٌ مستدیرالاوراق مجوف الی الصفرة یوجد بسواحل البحر قد قیل بانه یقذفه . حار یابس فی الثانیة طبیخه یسکن المفاصل نطولاً و هو یذهب الحکة و نحوها طلاء قیل و یلحم الجراح . (تذکره ضریر انطاکی ).
  • خار درخت خرما.
  • هر درخت خشک .
  • شراب انگوری یا تنک آن .
  • آشامیدنی تنک .
  • پوستی است تنک زیر گوشت بر استخوان . (منتهی الارب ).
    -ضریع عظام ; غشائی است کثیرالعروق که بلافاصله بروی استخوان چسبیده و آن را دو طبقه است . ضخامت آن برحسب مواضع تفاوت می کند، غالباً چهار پنج ده یک هزار یک مطر است اما در چندین موضع ضخامتش سه یا چهار هزار یک مطر است چنانکه در سطح قدامی عنقالفخد مشاهده می گردد. سطح خارجی ضریع املس و ملاقی اعضاء مجاوره است . سطح باطن آن بواسطه عروق و اعصاب و تارهای غشائی به استخوان محکم چسبیده . ماهیت آن مرکب است از چند ماده : نخست از نسج مخصوصی که شباهت تامی به نسج غدد دارد، دوم از عروق، سوم ازاعصاب . نسج مخصوص از دو ماده حاصل شده ، یکی از تارهای غشاء ضمیمه که در سطح طبقه ظاهری آن کثیرند و دیگری از نسوج الاستیکی که در طبقه داخلی بیشترند. جداکردن دو طبقه ضریع از یکدیگر محال است . عروق و شرائین آن ، بعضی عظیم اند که چنانکه مذکور شد داخل ثقب مغذیه عظیمه می شوند، بعضی دیگر در خود ضریع متفرع شده و بهیئت شَعریه شده بسوراخهای کوچکی که فوهات مجاری هاوِرند داخل می شوند، اورده در آن بیشتر از شرائین اند عروق لمفاتیکی در آن دیده نشده . اعصاب ضریع، بسیارند، اغلب از ضریع گذشته بنسج استخوان رفته مخصوصاً در مخ آن منشعب می شوند ومعدود قلیلی در خود ضریع متفرق می گردد. بعضی فایده ضریع را فقط توسط میان استخوان و عروق و اعصاب و متفرع شدن آنها در آن و به استخوان رفتن دانسته بودند،این فایده مسلم است اما فایده مهم دیگر دارد و آن اینست که همیشه رطوبتی از آن مترشح است که آن را رطوبت خارج عروقی نامند که در نمو عظام بهترین معین است و بلاواسطه تغذیه می کند. مولف گوید: از بیانات مذکوره معلوم شد که تغذیه استخوان یا بواسطه یا بلاواسطه از ضریع می شود چنانچه اگرضریع استخوانی معدوم شود آن استخوان فاسد و رمیم می شود، از اینست که در اعمال جرّاحیه بخصوص در بریدن استخوان اهتمام بسیاری در نگاه داشتن ضریع می کنند. ضریع باطنی ، پیش از آنکه ذرّه بین را بدانند اکثر مسائل تشریح مخفی و غیرمنحل بود چنانکه میان سطح باطن استخوان طویل و مغز آن پرده نازکی مرئی بود که بعضی آن را ضریع باطنی و بعض دیگر غشاء محیط به مخ می خواندند و پس از اختراع ذرّه بین معلوم شد که آنها عروق مجتمعه ای باشند که به آن احاطه کرده اند.
  • امراءةٌ ضریع; زن کلان پستان . و کذا شاة ضریع; گوسفندکلان پستان . (منتهی الارب ).
  • ضعز
    نیک کوفته و پاسپرده کردن چیزی را. (منتهی الارب ).
    ضرف
    درخت انجیر. (منتهی الارب ) (فهرست مخزن الادویه ). بعضی گفته اند درختی است کوهی در بزرگی و در برگ مانا بدرخت اثاب . بار آن سپید مدور و پهن ، مانندتین الحماط الصغار و تلخ . می شکنند آن را بدندان و میخورند آن را مردم و طیور و بوزنگان . (منتهی الارب ).
    ضروع الکلب
    درخت زقوم را نامند و بعضی گفته اند اسم ثمر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). بار درخت زقوم است . (تحفه حکیم مومن ).
    ضعضاع
    ضعضع. سست و نرم و ناتوان از هر چیزی . (منتهی الارب ). سست و ضعیف از هر چیزی . (منتخب اللغات ). مرد ضعیف رای و سست در کار. (منتخب اللغات ).
  • مرد گول و بی رای و هوش . (منتهی الارب ). آنکه او را رای نبود. (مهذب الاسماء).
  • ضرس العجوز
    سعدان . حَسک . حسک است ، وگویند خار سعدان است . (تحفه حکیم مومن ). خَسک . (اختیارات بدیعی ). شوک السعدان را نامند، و گویند حسک است . (فهرست مخزن الادویه ). ضریر انطاکی در تذکره گوید: ضرس العجوز حسک است نه سعدان چنانکه گمان برده اند.
    ضرفاطة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضرفاطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ضریفطیة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضریفطیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ضعضع
    ضَعضاع . رجوع به ضعضاع شود.
    ضرضائیل
    نام ملکی است از ملائکه وحی . (حبیب السیر ج 1 ص 115).
    ضرفطة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضرفطة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.