جستجو

ضفادع
ج ِ ضفدع [ ض ِ دِ / ض َ دَ / ض ُ دَ / ض ِ دَ ]: نقّت ضفادع بطنه ; گرسنه گردید. (منتهی الارب ).
ضفس
گیاه تر و تازه را گرد آوردن و لقمه ساختن اشتر را. (منتهی الارب ).
ضغاب
آواز خرگوش و گرگ. (منتهی الارب ).
ضغن
آبی است فزاره را میان خیبر و فید. (معجم البلدان ).
ضفادعی
منسوب است به محله درب الضفادع بغداد. و منها ابوبکر محمدبن موسی بن سهل العطاء الضفادعی البربهاری . کان ثقةً صدوقاً. سمع الحسن بن عرفة و اسحاقبن البهلول الانباری . روی عنه ابوالحسن الدارقطنی و ابوالحسن الجراحی القاضی و غیرهما قال ابوالحسین عبدالباقی بن قانع الحافظ ابوبکر بربهاری و مات فی ذی القعدة سنة 319 (ه' . ق.) قال و کان ینزل فی درب الضفادع . (از سمعانی ورق 362).
ضفضفة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضفضفة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضفوی
جایگاهی است پایین مدینه . (معجم البلدان ).
ضغابیس
ج ِ ضُغبوس . (منتهی الارب ).
ضفادی
ج ِ ضِفْدِع ، ضَفْدَع ، ضُفْدَع ، ضِفْدَع . (منتهی الارب ).
ضفط
بستن .
  • سوار شدن .
  • نگذاشتن . (منتهی الارب ).
  • ضفة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضفة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    ضغادر
    ج ِ ضُغدرة. (منتهی الارب ).
    ضغو
    ضُغاء. بانگ روباه و گربه و مانند آن . (منتهی الارب ).
    ضفار
    رسن تافته که بدان شتر و پالان بندند. (منتهی الارب ).
    ضفطات
    ج ِ ضَفْطة. (منتهی الارب ). رجوع به ضفطة شود.
    ضفیر
    کوهی است در شام . (معجم البلدان ).
    ضعاط
    موضعی است . (منتهی الارب ). اسم موضع، و فیه نظر. (معجم البلدان ).
    ضغوث
    ماده شتری که در فربهی آن شک باشد پس بدست بمالند تا فربهی را از لاغری معلوم کنند. (منتهی الارب ). اشتر که کوهانش بمجند تا فربه است یا نه . (مهذب الاسماء).
    ضفاریط
    ج ِ ضُفروط. ضفاریطُ الوجه ; شکنهای رخسار و بینی قریب هر دو دنباله چشم . (منتهی الارب ).
    ضفطار
    سوسمار کلان سال بدسرشت بدخلقت . (منتهی الارب ). ضب هرم است که بفارسی سوسمار پیر نامند. (فهرست مخزن الادویه ).