ضفف
بسیاری عیال . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
تناول طعام با مردم . بسیاری دست بر طعام ، و منه الحدیث : اَحَب ٌّ الطعام ما یکون علی ضفف . و فی الحدیث ما شبع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من خبز و لحم الاّ علی ضفف ; ای علی کثرة الایدی علی الطعام او علی الضیق و الشدة. تنگی . سختی حال . (منتهی الارب ).سختی . (مهذب الاسماء). بسیاری خورندگان با قلت طعام . حاجت . (منتهی الارب ). شتاب . (مهذب الاسماء). سرعت در کاری . گویند: لقیته علی ضفف ; ای عجلة. ضعف و سستی . کم از پری پیمانه . کم از هر پُر که باشد. انبوهی مردم بر آب . (منتهی الارب ).
ضغث
دسته گیاه خشک و تر درآمیخته . (منتهی الارب ). یک مشت از گیاه خشک و تر بهم آمیخته . (منتخب اللغات ). دسته گیاه . (مهذب الاسماء). دسته سپرغم . (دهار).
قبضه شاخ از یک بیخ .(منتهی الارب ). ج ، اَضغاث . خواب شوریده . (مهذب الاسماء) (دهار). خواب آشفته . ج ، اضغاث . و اضغاث ، خوابهای شوریده و پریشان که تاویل آن از جهت اختلاطها راست نیاید. (منتهی الارب ): پس معنی این ضغث آن مردمان اندرین خواستند که این خواب را معنی نیست و کس را بکار نیاید. (ترجمه طبری بلعمی ).
ضغیفة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضغیفة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضفدع
غوک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار). چغز. (منتخب اللغات ). کزو. (مهذب الاسماء). بَزغ . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). وزَغ . (منتخب اللغات ). وزق: ضفدع را اندر بعض شهرهای خراسان وزق گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). ضفدع را بشهر من [ یعنی گرگان ] وزق گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به کلمه وزق شود. غورباغه . قوربقا. قورباقه . جِرانة. سِغرغِر. قرباغه . پک . نقاقة. مکل : دم الضفدع ; خون مکل . (ریاض الادویه ). ابوالمسیح . (المرصعابن اثیر). ابوالضحضاح . ابوهبیرة. ام ّمعبد. ام هبیرة. (المرصع). ج ، ضفادع ، ضفادی . (منتهی الارب ). صاحب منتهی الارب گوید: ضفدع ... و آن نهری است ، گوشت مطبوخ آن با روغن زیت و نمک ، تریاق است مر زهر هوام را و دشتی پیه آن عجیب الفعال است جهت برآوردن دندان ، و گویندکه برّی آن از سموم قتاله و مجموع آن در سوم سرد و در اول خشک و شرب اقسام آن مورث استسقاء و کشنده بدرورمنی و قی ّ و ورم احشاء و درددل . صاحب تحفه گوید: بپارسی مکل و غوک گویند و وزغ و بترکی قورباغه نامند. برّی و بحری و نهری می باشد و از مطلق او نهری مراداست و برّی از سموم قتاله و مجموع آن در سیُم سرد ودر اوّل خشک و شرب اقسام آن مورث استسقاء و کشنده است بدرورمنی و قی ّ و ورم احشاء و درددل و ضماد شقکرده او جاذب پیکان و امثال آن و سموم گزندگان و قاطع سیلان خون و التیام دهنده زخمها خصوصاً سوخته او و با زفت تر جهت داءالثعلب نافع و طلای پیه او مانع سوزانیدن آتش و قالع دندان است بی المی و دماغ محرق او قاطع انفجار خون اعضا و نفوخ و طلای او قاطع رعاف است ،و اینکه طلای او را مانع برآمدن موی دانسته اند اصلی ندارد و چون اطراف و احشای او را انداخته با پیه گرده بز مهرا پخته روغن او را جمع کنند جهت بواسیر حارمجرب است و قسمی از ضفدع در اشجار می باشد سبز و بسیار کوچک و در دارالمرز بسیار است چون او را با مثل آن دانه پنبه بسوزانند اکتحالش جهت نزول آب از مجرباتست . (تحفه حکیم مومن ). صاحب اختیارات بدیعی گوید: ضفدع ، بپارسی غوک خوانند و وزغ گویند، بشیرازی پک گویند و بیونانی بطراجو خوانند و گوشت وی آنچه نهری بود چون با زیت و نمک بپزند نافع بود جهت گزیدگی جانوران و باد جذام و مجموع گزندگان و مرق وی چون بدان نوع بپزند و با موم و روغن گل موم روغن سازند موافق بود جهت مرضهای مزمن که در اثر ریشها عارض شده باشد و مدتها بدان گذشته باشد و چون بسوزانند و خاکستر آن بر موضعی که خون از آن روانه بود یا رعاف باشد بر آن افشانند خون ببندد و چون با زفت بیامیزند و بر داءالثعلب بمالند زایل کند، و گویند خون پک سبز بر موضع موی زیاده که بر چشم بود چکانند بعد از آن که موی برکنده باشند نروید و چون به آب و سرکه بپزند و بدان مضمضه کنند درد دندان را نافع بود و چون وی را مرضوض کنند و بر گزیدگی عقرب و مار نهند نافع بود و چون بر دندان نهند بی درد بیفتد، و برّی وی کشنده بود. در خواص آورده اند که چون زبان وی بر ناف خفته نهند هرچه کرده باشد بگوید بی آنکه اورا خبر بود و خون وی با خایه مور و قدری نوشادر چون بر موضعی که موی سترده باشند طلا کنند دیگر نروید واگر موی برکشیده باشند دیگر نروید و نیکوتر بود. اسحاق گوید شخصی را پیکان در استخوان مانده بود مدتی دراز و علاج وی بسیار کردند هیچ فایده نداشت ، ضفدعی راپوست از وی باز کردند و بر سر جراحت و پیرامون آن نهادند در یک شبانه روز پیکان بیرون آمد از سر جراحت ووی در غایت قوة جاذبه بود و ازبهر آن است که قلع دندان می کند و از خوردن وی بدن تورم کند و لون تیره گردد و قذف منی احداث کند و بدترین ضفدعها در آنچه گفته شد سبز است که در بیشه بود یا سرخ که در دریا بود و مداوای کسی که آن خورده باشد به قی و آب گرم و عسل و نمک کنند تا معده وی پاک گردد و پس از آن در حمام رود و پس سکنجبین خورد و اسفیدباج با دارچینی و شراب یا مثلث وی را نافع بود و هرچه نافع بود جهت استسقا، و چون خلاص یابد دندانهای وی بیفتد، اگر ضفدع زرد خورده باشد قطع شهوة طعام بکند و لون را تباه کند و غثیان و قی و درد دل و ورم شکم و ساقین پیدا کند وعلاج وی نزدیک بود بعلاج آنچه پیش از این گفته شد و گویند دل وی چون بیاویزند بر کسی که تب غب داشته باشدنافع بود. این مولف گوید چون پیه وی بگدازند و در اعضا مالند در زمستان هیچ ضرر از سرما به وی نرسد. (اختیارات بدیعی ). ضفدع ، معروف ، تبقی قوته سنة کاملة اذا فارقه [ کذا ] کدود القز و هو بری و مائی و کل الوان کثیرة [ کذا ] اردوها الاخضر و هو بارد یابس فی الثالثة او یبسة فی الاولی . رماد دماغ الاخضر یجذب مافی البدن من نحو الشوک طلاء و یلحم القروح و یقطع الدّم المنفجر و لحمه سم قتال لا علاج له الا القی و التّریاق و مع ذلک قد یوقع فی الاستسقاء و المفاصل و ما قیل من انه اذا قطع نصفین و وضع واحد فی الشمس فیکون سماً و الاًّخر فی الفی فیکون دواه و ان دمه یمنع نبات الشعر و شحمه یحمی العضو عن النار فغیر صحیح و هویسقط الاسنان و یغیر الالوان . (تذکره ضریر انطاکی ).
-ضفدع الاًّجامی . رجوع به ضفدع شجری شود.
-ضفدع بحری ; ضفدع دریائی سرخ را نامند. جانوری است پلید و زهر او بد است . هر جانوری که بیند قصد کند و بدو جهد از دور و اگر نتواند گزیدن سوی او بدمد و دمیدن او زیان دارد و مضرت او آن است که از گزیدن او آماسی کند عظیم . (ذخیره خوارزمشاهی ).
-ضفدع شجری ; غوک درختی . هو الضفدع البری الذی یاوی النبات و الشجر و یطفر من شجرة الی شجرة. (قانون ابوعلی سینا). و آن غوکی است که بر درختان گردد واندر میان گیاه ماوی دارد و پشت او سبز باشد. (ذخیره خوارزمشاهی ).
ضفدع ، غده صلبه چون چغزی که بر زیر زبان پیدا آید... و این علت بدین نام ازبهر آن خوانند که لون او لونی است آمیخته از لون زفان و سبزی رگهاء او همچون رنگ وزق و ماده او رطوبتی باشد غلیظ. (ذخیره خوارزمشاهی ). ضفدع ، دو شریان دیگر بزیر زفان است و هم بپهلوی هر دو رگ که پیشتر یاد کرده آمده است . آن راببرند و داغ کنند و بَتْر کنند، علتی را که آن را ضفدع گویند و دردها که اندر بن زبان پدید آید سودمند بود. (ذخیره خوارزمشاهی ). هو شبیه غدة صلبة تحت اللسان شبیه اللون الموتلف من لون سطح اللسان و العروق التی فیه بالضفدع ، و سببه رطوبة غلیظة. (کتاب ثالث از قانون ابوعلی ص 93). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضفدع لسان ، غُدّه ای است سخت که زیر زبان بیرون آید و مانند وَزغ باشد، چاره و علاجی جز شکافتن و بیرون آوردن غدّه ندارد و پس از شکافتن سنگی سخت زِبر و خَشن از آن غدّه بیرون آید. کذا فی حدودالامراض . (اِخ ) ستاره ای از قدر دوم بر دم قیطس . (لاروس بزرگ). ولی در صورت ضفدع الثانی نوشته شده (؟ ). رجوع به ضفدعین شود.
ضق
حکایت کردن آواز سنگ را که بر سنگ افتد. (منتهی الارب ).
ضغد
خبه کردن کسی را. فشردن گلوی کسی را. (منتهی الارب ). خفه کردن .
ضغیل
آواز دهن حجام وقت مکیدن خون از شاخ . (منتهی الارب ). بانگ چوشیدن حجام شیشه را. (مهذب الاسماء).
ضفق
انداختن پلیدی را یکمرتبه . (منتهی الارب ).
ضغدرة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضغدرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضغیم
[ ض َ ] (ع ص ) گزنده و درنده . (آنندراج ).
ضفدعین
یکی [ ستاره ] که بر دنبال است (یعنی بر دنبال قیطس ) با آن یکی که بر دهان حوت جنوبی است ضفدعین خوانند، ای دو چغز.
ضفن
کوتاه بالا. (منتهی الارب ). مرد کوتاه .
گول . (منتهی الارب ). احمق. احمق گرانجان . (مهذب الاسماء). کلان جثه و درشت خلقت . (منتهی الارب ). بزرگ. (مهذب الاسماء).
ضکاضک
کوتاه بالای پرگوشت . (منتهی الارب ).
ضغرس
مرد آزمند هوسباز. (منتهی الارب ).
ضغینة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ضغینة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ضفند
نرم . سست کلان شکم . (منتهی الارب ).
ضکز
فشارش سخت . (منتهی الارب ).
ضغز
شیر بیشه .
(ص ) بدخوی و زشت طبع از ددان . (منتهی الارب ).
ضغینی
شیر بیشه . (منتهی الارب ).
ضفرط
جمل ٌ ضفرط; شتر کلان شکم . (منتهی الارب ).