ضدوان
کوهی است . ابن مقبل گوید:
فصبّحْن َ من ماء الوحیدین نقرة
بمیزان رعم اذ بدا ضدوان .
ابن المعلی از خالد آرد که ... صدوان (به صاد مهمله ) دوکوهند. (معجم البلدان ). ضَدَوان دو کوهست ، ضَدَیان بالیاء مثله . (منتهی الارب ).
ضراسی
ج ِ ضَریس . (منتهی الارب ).
ضرجع
پلنگ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). نمر. (فهرست مخزن الادویه ). ج ، ضراجع.
ضدی
خشم گرفتن . (منتهی الارب ).
ضراط
تیز. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). آواز تیز. (منتهی الارب ). ضِرطه . ضرط. ریحی که به آواز از اسفل شکم برآید. (غیاث ) (آنندراج ). بادی که به آواز از مردم جدا شود. باد بُن ِ آدمی . (دهار): و جایگاه وزارت به اصیل روغدی تفویض کرد، اودر ابتدا نحّاسی بود در دیوان در جمع صدور و اعیان بی دهشت ضراط و حباق از او روان . (جهانگشای جوینی ).
ضربت
ضربه . رجوع به ضربه شود. زَخم . یک بار زدن . ج ، ضربات: مردی از مسلمانان نامش واصل بن عمرو حمله کرد و روی به خاقان نهاد و او را یک ضربت بزد بر میان خود و خود از سرش بینداخت . (ترجمه طبری بلعمی ).
بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد.
ناصرخسرو.
ضرح
پوست . پوست تنک ، یا عام است . (منتهی الارب ).
ضحیم
[ ض َ ] (ع ص ) کسی که کجی در دهان و یا بگردن و یا در زنخدان او باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
ضدیان
دو کوهند. ضدَوان . (منتهی الارب ).
ضراطمی
باله (؟ ) سطبر برآمده . (منتهی الارب ). من الارکاب ای الفروج الضخم الجافی المکتنز المرتفع.
ضرداخ
نخلة ضرداخ ; خرمابن بهتر و برگزیده و نجیب . (منتهی الارب ).
ضراعت
فروتنی نمودن .
خواری نمودن . (تاج المصادر).خوار و حقیر گردیدن . (منتهی الارب ). بزاری خواستن . زاری کردن . خواری و زاری نمودن . زاریدن .سست و ناتوان گردیدن . (منتهی الارب ). ضعیف شدن . (زوزنی ). رام شدن . (منتهی الارب ). استکانت . تضرع . عجز. (غیاث ). ابتهال: حق طاعت و ضراعت او به تیسیر امل و تقریر عمل به ادا رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). پیران و سالخوردگان بر سبیل ضراعت پیش خان آیند و دعا گویند. (جهانگشای جوینی ).
آن امیران درشفاعت آمدند
وآن مریدان در ضراعت آمدند.
مولوی .
ضردخ
کلان از هر چیزی . (منتهی الارب ).
ضخ
اشک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
(اِمص ) امتداد بول . پاشیدگی آب . (منتهی الارب ). (مص ) چکیدن آب . (منتخب اللغات ). شاشیدن . (منتهی الارب ). دیر شاشیدن . (منتخب اللغات ).
ضدید
همتا. (منتهی الارب ). مانند. (منتخب اللغات ). ندّ.
ناهمتا. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مخالف . (منتخب اللغات ). از لغات اضداد است .