جستجو

صالح بیات
رجوع به صالح خان بیات ... شود.
صالح خباز
کوفی و ثقة است . شیخ طوسی در رجال او را از اصحاب امام رضا (ع ) شمرده است . گویا امامی و مجهول باشد. (تنقیح المقال ج 2 ص 491).
صالح سوسی
ابن زیاد و مکنی بابی شعیب . مولد وی بسال 173 ه' . ق. هجریست و به سال 261 درگذشت . (زرکلی ص 424). ابن جوزی او را در باب راویان از امام احمد شمرده است . (مناقب احمدبن حنبل ص 97).
صالح اسدالدوله
رجوع به اسدالدوله صالح بن مرادس کلابی ...و رجوع به الاعلام زرکلی و قاموس الاعلام ترکی ... شود.
صالح بیک افشار
وی از جانب سیدمحمدبن سیدداود متولی آستانه رضوی که به نام شاه سلیمان به سلطنت نشسته بود به اتفاق کرمخان افغان با نامه تهدیدآمیزی به سفارت نزد احمدخان درانی به قندهار شدند و احمدخان صالح خان را بکشت و کرمخان را به زندان انداخت . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه (صص 47 - 48) شود.
صالح خراسانی
شیخ طوسی در رجال وی را در عداد اصحاب امام صادق (ع ) شمرده و ظاهراً امامی و مجهول الحال میباشد. (تنقیح المقال ج 2 ص 91).
صالح شقران
مولی رسول اللّه (ص ). گویند نام وی صالح بن عدی است . مصعب گوید: وی حبشی بود و گویند عبدالرحمن بن عوف او را به پیغمبر (ص ) بخشید و گویند پیغمبر (ص ) او را از عبدالرحمن خرید و پس از جنگ بدر آزاد ساخت و گویند پیغمبر او و ام ایمن را از پدر به ارث برد. ابن سعد آرد که پیغمبر (ص ) او را امر فرمود تا اموال مردم مریسیع و فرزندان آنان را در ناحیتی گرد آورد، و او از کسانی بود که حاضر غسل پیغمبر و دفن او شد. و ابومعشر گوید وی حاضر بدر گشت و عبد بود بدین جهت سهم نبرد. و ابوحاتم گوید وی در بدر مامور اسیران بود و ابن سعد افزاید که او چون مملوک بود سهمی نبرد، لیکن هرکس که اسیری را فدیه داد بدو چیزی بخشید و بیشتر از آنچه قسمت جنگجویان بود عاید او گشت و در ترمذی از صالح آمده است که به خدا من قطیفه را در قبر زیر بدن پیغمبر گستردم و از علی بن الحسین (ع ) روایت است که عباس و فضل باشقران و اوس بن خولی برای دفن به قبر درشدند. صالح در مدینه سکونت جست و گویند او را در بصره خانه ای بود. (الاصابة ج 3 ص 210) (الاستیعاب ص 322 و 594). و رجوع به حبیب السیر جزءسوم از ج 1 ص 146 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
صاقل
نعت فاعلی از صقل . زداینده . (منتهی الارب ). آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). موره زن . مهره زن . روشن گر.
صالح اسماعیل
ملقب به عمادالدین . رجوع به صالح شود.
صالح بیک جودت
وی یکی از قضاة مصر است . او راست «امة ملایو» تاریخ ملت مالایا و «الدلیل العصری للقطر المصری » و «مصر فی القرن التاسععشر» و هر سه رساله به طبع رسیده است . (معجم المطبوعات ص 1184).
صالح خزاعی
رجوع به صالح بن نصر خزاعی ... شود.
صالح شیبانی
ابن مدینی او را مجهول خوانده و ابن حبان او را در زمره ثقات آورده است . (لسان المیزان ج 3 ص 177).
صاقور
تبر بزرگ. (منتهی الارب ).
  • میتین . (منتهی الارب )(مهذب الاسماء).
  • زبان . (منتهی الارب ).
  • بلای سخت . نازله شدید. (اقرب الموارد).
  • صالح اصفهانی
    رجوع به صالح شود.
    صالح پاشا
    وی یکی از وزرای دوره سلطان ابراهیم خان و از مردم بوسنه است ، در آغاز به مصطفی پاشا دفتردار و سپس به ابراهیم افندی روزنامه نویس منسوب بود و در دیوان محاسبات ، خزانه ، مطبخ همایونی ، دارالصنایع سفائن و امانت دفتر انجام وظیفه میکرد تا به درجه امیر آخوری ، و ریاست ینی چری رسید و به سال 1054 ه' . ق. وزیر قبه نشین و متعاقباً دفتردار گردید و به سال 1055 مقام صدارت عظمی یافت و قریب دو سال در این شغل بود و به عهد داودپاشا اعدام شد. جنازه او را در اسکدار دفن کردند. (قاموس الاعلام ترکی ).
    صالح خواربی
    رجوع به صالح بن موسی جورابی ... شود.
    صالح صاحب المصلی
    یا صاحب المحراب . وی یکی از سفرائی است که امین به خراسان روانه کرد ولی ذوالریاستین از حرکت مامون ممانعت کرد. (ابن اثیر ج 6 صص 92 - 94) (حبیب السیر جزء 3 ج 2 ص 90). جهشیاری گوید: چون منصور به سعایت ابی ایوب بر خالد خشم گرفت و او را از ولایت فارس معزول کرد، بفرمود تا سه هزارهزار درهم بپردازد و خالد را بیش از هفتصدهزار درهم نبود. این هنگام صالح وی را پنجاه هزار دینار کمک کرد. رجوع به الوزراء و الکتاب و رجوع به صاحب المصلی در این لغت نامه ... شود.
    صالح اعور
    رجوع به صالح بن مقاتل بن صالح ... شود.
    صالح پیغمبر
    وی پیغمبر ثمود است . صاحب تاریخ گزیده نسب او را چنین نویسد: صالح بن آسف بن عبیدبن ناحج بن خادربن ثمودبن حاثربن ادهم بن سام بن نوح . در ترجمه تاریخ طبری گوید صالح از فرزندان سام بن نوح است و این گروه که به زمین حجر بودند هم از فرزندان ثمودند و پیغمبر ما(ص ) چون به غزوه تبوک رفت و به نزدیکی حجر برسید گفت اینک جای برادر ما صالح است ... و به بادیه اندر بودندی نزدیک کوههای شام اندر خانه ها چنانکه خدای عز و جل فرمود: و لقد کذب اصحاب الحجر المرسلین (قرآن 15/80) و دیگر گفت : و تنحتون من الجبال بیوتا فارهین (قرآن 26/149) و هم ایشان را یک چشمه آب بود که همه ثمودیان آب از آن چشمه آشامیدندی پس خدای صالح پیغمبر را به ایشان فرستاد چنانکه فرماید: و الی ثمود اخاهم صالحاً (قرآن 11/61) وصالح به قرابت برادر ایشان بود و از فرزندان ثمود بود پس صالح بگفت چنانکه خدای تعالی فرمود: قال یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره هو انشاکم من الارض واستعمرکم فیها. (قرآن 11/61) الی آخر الاًّیه . و ثمودیان گفتند: قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا(قرآن 11/62) تا آخر آیه . و صالح در میان ایشان اندر بوده بود و بزرگ گشته بود هرگز بت نپرستید و فرمان ایشان نکرد گفتند دست از او بازدارید که جوان است تا بالغ شود و خودش آید آنگاه بت پرستد چون بزرگ شد ایشان را نهی کرد از آن کار بت پرستی گفتند یا صالح ماپنداشتیم که چون بزرگ شوی خدایان ما را پرستی اکنون خود ما را بازداری و صالح ایشان را به خدای عز و جل خواند کس از او نیندیشید و بدو بنگروید پس او را گفتند یا صالح ، چنانکه خدای عز و جل فرمود: قالوا یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین (قرآن 7/77) و دیگر گفتند: قالوا انما انت من المسحرین (قرآن 26/153) ما انت الا بشر مثلنا فات بآیة ان کنت من الصادقین (قرآن 26/154) چون صالح آیة بنمودن گرفت ، قال هذه ناقة لها شرب ولکم شرب یوم معلوم (قرآن 26/155) تا آخر آیه . و دیگر گفت : و یا قوم هذه ناقة اللّه لکم آیة فذروها (قرآن 11/64) پس صالح گفت چه خواهید؟ گفتند آن خواهیم که از این کوه سنگ خاره اشتری بیرون آری ماده سرخ موی با یک بچه همچون او سرخ موی چنانکه علف بروید و گیاه خورد آنگاه به تو بگرویم . صالح گفت این در نزد خدای تعالی سخت آسان است . دعا کرد آن کوه بنالید به امر خدای عز و جل از میان وی اشتری بیرون آمدماده سرخ موی با یک بچه از عقب وی دوان چون آن بچه بیامد بانگی بکرد و به علف خوردن ایستاد ثمودیان گفتند صالح سحر کرد و بدو نگرویدند. پس آن اشتر بدان چشمه آب آمد و آب ایشان همه پاک بخورد و این روز آب نیافتند سوی صالح آمدند و گفتند ما را آب باید. گفت یک روز شما را و یک روز اشتر را... پس بدین بایستادند که روزی آب قوم صالح را بود و روزی اشتر را... و صالح گفت نه که او را بکشید که شما را عذابی بزرگ بگیردایشان خود بدو ننگریستند و این شتر اندر میان قوم صالح بود خدای عز و جل مر صالح را آگاه کرده بود که ایشان این اشتر را بکشند آنکس که اشتر را بکشد هنوز از مادر نزائیده است ولیکن فرزندی بود سرخ موی گربه چشم آن فرزند... این اشتر را بکشد و ایشان ده زن بیرون کردند... از میان قوم خویش برگماشتند تا هر زنی را که درد زادن داشت نزدیک وی بنشستندی که چون فرزند از مادر جدا شدی نگاه کردندی اگر [ بدان صفت ] بودی که صالح پیغمبر علیه السلام گفته بود هم آنگاه بکشتندی اورا تا نه کودک بدین صفت کشته شد آنگاه پدران کودکان بر صالح دشمن تر شدند و آهنگ کشتن وی کردند چنانکه خدای تعالی گفت : و کان فی المدینة تسعة رهط یفسدون فی الارض و لایصلحون (قرآن 27/48) پس مردی از مهتران ایشان ، او را بدین صفت پسر آمد خواستند که فرزند او را بکشند آن نه تن که دشمنان صالح گشته بودند با این مهتر یکی شدند و گفتند این سخن صالح را اصلی نیست و او این را به جادوئی همی کند و هیچ کس این اشتر را نخواهد کشت و صالح خواهد که این فرزندان کشته شوند پس آن حدیث فروهشتند و این پسر را نکشتند و چون سالی دوازده ببود این پسر بزرگ شد و گویند تا جهان بود فرزندی نیامده است شوم تر از این غلام بر قوم خویش و قوم او هلاک شدند از قبل او که او آن شتر را بکشت و عرب مثل زنند از این غلام به عاقرالناقة. پس این تسعة رهط چون آن پسر را بدیدندی گفتند اگر پسران ما را نکشتندی اکنون هم چند این [ پسر ] بودندی . پس سوگند خوردند ماصالح را بکشیم و آنگاه از شهر بیرون شویم و بازآئیم و گوئیم که ما آنجا نبودیم چنانکه خدای عز و جل فرمود: قالوا تقاسموا باللّه لنبیتنه ُ و اهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک اهله و انا لصادقون . و مکروا مکراً و مکرنا مکراً و هم لایشعرون (قرآن 27/49-50) پس این تدبیر بساختند و از شهر برفتند و در زیر سنگی بنشستند تا شب اندرآمد و خدای عز و جل فرمان داد به سنگی تا فرودآمد و ایشان همه را بکشت پس دیگر روز آن مردگان را بازآوردند چنانکه خدای عزّ و جل ّ فرمود: فانظر کیف کان عاقبة مکرهم انا دمرناهم و قومهم (قرآن 27/51) پس آن مردمان گفتند آنچه از صالح بر ما آمد در روی زمین بر کس نیامد که پسران ما را بکشتند اکنون نیز پدران را هلاک کرد و خشمگین تر شدند و گفتند ما این اشتر را بکشیم که ما را این به کار نیست و کسی را همی جستند که آن اشتر را بکشد هیچکس اجابت نکرد مگر آن پسر که صالح ایشان را وصف وی کرده بود پس غلام برفت و بر سرچشمه آب شد و آن اشتر همی آب خورد اشتر را ضربتی بزد بر پای و بیفکند و یک ضربت دیگر بر گردن وبیفکند و آهنگ بچه او کرد که او را نیز بکشد بچه بگریخت و سوی آن کوه شد که از آنجا بیرون آمده بود. پس صالح گفت عذاب خدای را بیارائید. ایشان از عذاب بترسیدند و سوی صالح آمدند و گفتند که ما نفرمودیم که وی را بکشند اکنون ما را چه باید کردن ؟ صالح گفت تا بچه وی در میان شما باشد شما را عذاب نیاید پس صالح را با خویشتن ببردند و سوی آن کوه رفتند به جستن بچه چون به کوه برشدند آن اشتربچه را از دور بدیدند چون آن اشتربچه آن مردمان را بدید بایستاد و روی باز پس کرد و سه بانگ بکرد و ناپیدا شد هرچند مردمان دویدند او را هیچ جای درنیافتند پس صالح علیه السلام گفت عذاب خدای عزّ و جل ّ را بیارائید که تا سه روز شما را عذاب آید اول روز رویهاتان زرد گردد و دوم روز رویهاتان سرخ گردد و سیوم روز رویهاتان سیاه گردد... پس روز چهارم عذاب آیدتان چنانکه خدای عزّ و جل ّ فرمود: فعقروها فقال تمتعوا فی دار کم ثلثة ایام (قرآن 11/65) و نیز گفت : فعقروها فدمدم علیهم ربهم بذنبهم (قرآن 91/14) تا آخر آیه . پس همچنان ببود که صالح صفت کرده بود چون آن علامتها بدیدند، دانستند که عذاب آمدولیکن ندانستند که از کدام سو خواهد آمدن . پس آنگاه نعره ای از آسمان بیامد چنانچه همه را جان از تن برآمد چنانکه خدای عز و جل فرمود: و اخذ الذین ظلموا الصیحة (قرآن 11/67) و خدای تعالی صالح را و آنکه به او گرویده بود همه را برهانید چنانکه گفت : فلما جاء امرنا نجینا صالحاً والذین آمنوا معه (قرآن 11/66) تاآخر آیه . و صالح با مومنان آن بانگ نشنیدند. خدای تعالی دیگر جای گفت : فاخذتهم الرجفة (قرآن 7/78) و از قوم صالح بدان وقت یک تن حاضر نبود و به مکه رفته بود و کنیت او بوغالب بود چون این خبر بشنید هم آنجابنشست تا بمرد و آن دیگران هلاک شدند چنانکه خدای عزو جل فرمود: کان لم یغنوا فیها (قرآن 7/92) یعنی لم یکونوا فیها ای فی الدنیا و چنانکه گفتی که هرگز نبودند و صالح آنجا همی بود تا بمرد. مولف تاریخ گزیده نویسد که صالح دویست و پنجاه و هشت سال و یا صد و هشتاد سال عمر کرد و گوید مرقد وی به نزدیک دارالندوة است به مکه . (تاریخ گزیده ص 29). (اما هم اکنون مرقد وی به نجف در قبرستان وادی السلام مشهور است به جوارهود پیغمبر). و در امتاع الاسماع در خبر «بئر حجر» آرد که منادی پیغمبر گفت از آب آن میاشامید و بدان وضومسازید و آن خمیر که بدان ساخته است بخورد شتران دهید و مردمان آب ها بریختند و به بئر صالح شدند و سیراب گشتند و پیغمبر فرمود از پیمبر خویش معجزه مخواهیدکه قوم صالح از پیمبر خود آیت خواستند و شتر از این راه گشاده که میان دو کوه است بدیشان درمیشد و هم از این راه بازمیگشت و چندانکه از آب ایشان آشامیده بود بدانان شیر میداد. پس وی را پی کردند و پس از سه روز آنان را عذاب آمد. (الامتاع ص 455). جوالیقی در المعرب نام وی را غیر اعجمی دانسته (ص 13) و صاحب عقدالفرید در باب مقالت شعوبیه گوید از حجت آنان بر عرب آن است که گویند اگر پندارید فخر جز به نبوت نیست انبیاء و مرسلین جز چهار تن هود، صالح ، اسماعیل ، محمداز ما هستند. (ص 355 و ج 3 ص 32). در قاموس الاعلام گوید: قوم ثمود در حجر بین حجاز و شام بودند این طایفه بعد قوم عاد در جزیرةالعرب مکنت بسیاری حاصل کردند و به راه کفر و گمراهی افتادند و خداوند صالح را برانگیخت تا ایشان را به خدای یگانه دعوت کند... و در حبیب السیر آرد که چون آیت عذاب پدید گشت قوم صالح قصدجان وی کردند و او با پیروان خود پنهانی از میان ایشان بیرون شد و در منزل نفیل نامی که از بزرگان ثمودبود و با وجود مشرک بودن حمایت موحدان میکرد منزل گزید. (حبیب السیر جزء اول از ج 1 ص 15). صاحب مجمل التواریخ و القصص مبعث صالح را تا به سال 520 ه' . ق. که هنگام تالیف کتاب او بوده است سه هزار و دویست ونود و چهار سال نویسد که بحساب وی دوهزار و هشتصد وبیست و سه سال پس از هبوط آدم بوده است . (مجمل التواریخ ص 12) و هم او صالح را در عهد پادشاهی ضحاک نویسد. (ص 89) و نیز گوید: ارم بن سام را هفت پسر بودند نام ایشان : عاد، ثمود، صحار، جاسم ، وبار، طسم ، جدیس و اینان را عرب العاربة خوانند و نسل ایشان چندان گشت که هیچ عدد پیدا نیامد و صاحب قوة و هیکل و بالاء عظیم بودند و جباران و بالای ایشان صد گز بوده ست به ارش ایشان و کوتاه تر کسی هفتاد ارش بود و تصدیق این حدیث قول خدای تعالی است (کانهم اعجاز نخل خاویه . قرآن 7/69) پس عاد با فرزندان خویش از بابل برفت از بالا آواز آمد که یا عاد خذی یمنة یعنی دست راست گیر، عادسوی یمن رفت و جای گرفت ... پس دوشنبه ثمود بر اثر عاد برفت با فرزندان و جماعت و میان شام و حجاز آرام گرفت جائی که آن را حجر خواندند و خدای تعالی صالح پیغمبر را بدین جماعت فرستاد. (ص 147 و 148). و نیز آرد که عمر صالح صد و پنجاه سال بود. (ص 188). و هم این مولف نویسد که عاد و ثمود به زمین حجر و بادیه بودندی و در کوه خانه ها کنده بودند و بت پرستیدندی ، پس خدای تعالی صالح پیغامبر را بدیشان فرستاد، و کس نگروید تا معجزه خواستند، که از سنگ ناقه و بچه بیرون آید، صالح دعا کرد سنگ به فرمان حق تعالی شکافته شدو ناقه با بچه بیرون آمد. ایشان منکر شدند و گفتند سحر است . و سی سال آن ناقه در میان ایشان بماند تا بر آخر قصه . ناقه را بکشتند و حق تعالی ایشان را هلاک کرد قوله تعالی : و اخذت الذین ظلموا الصیحة فاصبحوا فی دیارهم جاثمین (قرآن 11/94) و صالح با مومنان می بود واللّه اعلم . (ص 189). و هم او آرد که صالح علیه السلام به زمین حجاز از جهان بیرون شد، گویند مومنان هم آنجا دفن کردندش و اندر تاج التراجم خوانده ام به اسناد درست از سفیان ثوری رحمة اللّه علیه که میان رکن و مقام نود و نه گورست از آن پیغامبران و در جمله گور صالح و شعیب و اسماعیل علیهم السلام و این درست تر تواند بود واللّه اعلم . (ص 433). و رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی سوره اعراف و رجوع به قصص الانبیاء جویری شود.
    صالح دقاق
    رجوع به صالح بن بیان بن سکن دقاق شود.