جستجو

صاف گردانیدن
رجوع به صاف کردن شود.
صافی خرمی
از خاصگان ابوالعباس معتضد عباسی است . ابن اثیر در حوادث سال 288 ه' . ق. گوید: چون معتضد به بستر مرگ افتاده و زبان او از حرکت بماند صافی خرمی را بخواست و یک دست بر چشم و دست دیگر به گلو کشید یعنی مرد یک چشم را بکشید و مقصود وی عمرو لیث صفار بود که در زندان بسر میبرد. صافی چون میدانست معتضد در حال مرگ است به دستور خلیفه وقعی ننهاد و چون بمرد و مکتفی بجای وی نشست از حیات عمرو خرسند شد، لیکن وزیر که با عمرو دشمنی داشت کس فرستاد تا وی را در زندان بکشتند. (ابن اثیر ج 7 ص 204).
صافی نامه
مفاصانامه . نامه ای که برای تصفیه حساب یا مصالحت نویسند.
صاع ستان
زکاةخوار یعنی فقیر و محتاج که گندم یا جو در صدقه عید فطر از مردمان غنی ستانند. (غیاث اللغات ).
صاغیة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صاغیة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
صاف گردیدن
پاکیزه شدن . روشن شدن . تزهلق.
صافی داشتن
پاکیزه داشتن . بی غل و غش داشتن: چنانکه از لفظ ما شنیده است باید که بر آن اعتماد کند و دل را صافی تر از آن دارد که پیش از آن داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335).
صاع سر
صدقه سر. تصدق سر. زکاة سر:
گر صاع سر سه بوسه عیدی دهد مرا
زان رخ دهد که گندم گون است پیکرش .

خاقانی .

صافن
نعت فاعلی از صُفون . اسب که بر سر سه پای ایستاده و سر سُم چهارم را بر زمین گذارد. (منتهی الارب ). و اینچنین اسب تیزرو باشد. (غیاث اللغات ).
  • مرد ایستاده هر دو پای را صف بسته و منه الحدیث : کنا اذا صلینا خلفه فرفع راسه من الرکوع قمنا صفوناً; ای قمنا صافنین . (منتهی الارب ).
  • (اِ) رگی است از اورده اسافل بدن . رگی است در پشت مازه . نام رگی در جانب انسی پای .
  • صافی درون
    ساده دل . صافی دل . صافی ضمیر:
    از آن تیره دل مرد صافی درون
    قفا خورد و سر برنکرد از سکون .

    (بوستان ).

    صاق
    ساق است . (منتهی الارب ). رجوع به ساق شود.
    صاعقه
    برقی که از ابر بر زمین افتد. پاره آتش هلاک کننده که از آسمان فرودآید با بانگ سخت . (ترجمان القرآن جرجانی ص 63). بانگی است با آتش و گفته اند بانگ سخت رعد است وبود که مر آدمی از شنیدن آن بیهوش شود و یا بمیرد. (تعریفات میر سیدشریف ). آتش که از ابر بیفتد و بانگ هلاک کننده . (مهذب الاسماء). برقی که از ابر بر زمین افتد. (غیاث اللغات ). آذرخش . (صحاح الفرس ). آتش آسمان (دهار). نزول جرقه های الکتریکی هوا توام با رعد و برق که بین ابری الکتریسیته دار و زمین یا ابری دیگر حادث شود. ج ، صواعق. مولف کشاف اصطلاحات الفنون آرد:
    اعلم ان ّ الدّخان الذی هو اجزاء ناریة تخالطها اجزاء صغار ارضیة اذا ارتفع مع البخار و انعقد السحاب من البخار و احتبس الدخان فیما بین السحاب ، فما صعد من الدخان الی العلو لاشتعال حرارته ، او نزل الی السّفل لانتقاص حرارته یمزق السحاب فی صعوده و نزوله تمزیقاً انیفاً(عنیفاً ؟ ) فیحصل صوت هائل فیسمی هذا الصوت رعداً. و ان اشتعل الدخان لما فیه من الدهنیة بالحرکة العنیفة المقتضیة للحرارة فیحصل لمعان و ضوء فیسمی هذا برقاً و ان کان الدخان کثیفاً غلیظاً جداً حتی یصیر ثقیلاً فیمزق السحاب لشدة حرارته و ینزل الی الارض لثقالته فیحرق کل ّ شی ٍ لحرارته و یمزقه لغلظه و ثقله فیسمی صاعقة، هکذا فی المیبدی و غیره و قد مر فی لفظ البرق... و در تفسیر عزیزی مذکور است که اهل حکمت گفته اند که چون قوای فلکیه در عناصر تاثیر میکنند به تسخین و تبخیر عناصر به حرکت می آیند و با هم مخلوط میشوند و از اختلاط عناصر با هم مخلوقات چند از چند متکون میشوند. مثلاً چون گرمی تابستان در عناصر تاثیر میکند، از دریا بخار و از زمین دخان برمیخیزد و بسوی آسمان میرود، پس دخان گاهی از حیّز هوا برتر میرود و به حد کره آتش میرسد و مشتعل میگردد و گاهی تا چند روز آن اشتعال میماند بسبب غلظت ماده دخانی و بصورت ستاره دم دار و یا نیزه و یا گیسو و جز آن در نظر می آید و اگر بعد از اشتعال عن قریب زائل میگردد، شهاب میباشد و گاهی مشتعل نمیشود بلکه احتراق میپذیرد، وعلامات سرخ و یا سیاه و یا کبود در میان آسمان و زمین ظاهر میشود و بخار در وقت برخاستن از زمین چند قسم میباشد گاهی لطیف میباشد و بسبب خفت بسیار بلند میرود و به مکانی میرسد که انعکاس شعاع آفتاب از زمین تا آن مکان منقطع میگردد و سردی و تکاثف میپذیرد، و قطره قطره شده بر زمین میچکد. و آن بخار متکاثف را ابرگویند. و آن قطرات را باران نامند. و گاهی چندان لطیف نمیباشد، بلکه ثقلی در او هم موجود است ، و بنابر ثقالت بسیار بلند نمیرود و این بخار بسبب سردی و برودت آخر شب زود منجمد شده می افتد، و آن را شبنم گویند. و گاهی بسبب شدت برودت هوا بخار متکاثف که نزول میکند در راه منجمد شده و بر زمین می افتد، و آن را ژاله میگویند. و نیز گفته اند که هرگاه بخار و دخان و غبار از زمین مخلوط شده برمیخیزند و بعد از برخاستن ازهم جدا میشوند پس بادهای تند میوزد و کورباد می آید و گردباد می انگیزد. و نیز چون بخار و دخان به حد برودت میرسند بخار سرد میگردد، و دخان در اثنای آن تغلغل می کند، تا راه نفوذ به بالا پیدا کند و از این تغلغل آواز تند حادث میشود که او را رعد میگویند. و گاهی بسبب شدت حرکت و تغلغل ، آن دخان مشتعل میشود و برق مینامند و گاهی بسبب شدت تکاثف و کثرت برودت بخار منجمد شده بر زمین می افتد که آن را صاعقه مینامند. امانظر ایشان بسبب قصور رسائی ، غیر از استعداد مواد و تاثیر صور عنصریه را نمیتوانند دریافت لاجرم بر این قدر اکتفا کردند. و فی الحقیقه همراه این اسباب ، اسباب دیگر هم برای این کارخانه بلکه برای جمیع کارخانه عالم در کارند که آن اسباب ارواح مجرده اند که مدبره و موکله بر این مواد و صوراند. و آن ارواح را در شرع ملائکه گویند. و خصوصیات زمانی و مکانی و تخلف اثرآن با وجود اسباب مادیه و صوریه از اختلاف و تخلف همین ارواح است . و اینهمه ارواح تابع امر تکوینی الهیند، که از طرف خود هیچ نمیکنند. پس اختصار بر اسباب مادیه و صوریه کمال غفلت باشد از قدرت مسبب الاسباب سبحانه ما اعظم شانه و نفی اسباب و تاثیر آنها انکار است از حکمت حکیم علی الاطلاق و فوائد اسباب کارخانه این عالم سبحانه ما احکم بنیانه . پس سلامت روی در میان افراط و تفریط همین است که اعتقاد کند که او تعالی فاعل حقیقی هر متکون بلاواسطه است . اما توسیط اسباب بنابر اجرای عادت خود میفرماید و برای اظهار قدرت و حکمت او مینماید. اما در صورت اول پس مفضی بسوی اعتقاد تعطل او تعالی است ، و بر تقدیر ثانی مودی بسوی عبث از خلق اسباب است نعوذ باللّه منهما - انتهی ملخصاً. (کشاف اصطلاحات الفنون ):
    گرچه گیتی ز ابر تازه شود
    اندر او بیم صاعقه است و بلاست .

    فرخی .

    صاف ٍ
    (از «ص ف و») یوم صاف ٍ; روز سرد صاف بی ابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صَفْوان .
    صافنات
    ج ِ صافنة. رجوع به صافنة و صافن شود.
    صافی دل
    ساده دل . صافی ضمیر. روشن دل . بی کینه . بی حقد.
  • صاف . صافی . روشن:
    طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
    براستی طلب آزادگی ز سروچمن .

    حافظ.

  • صاقب
    کوهی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
    صاعقه آسا
    صاعقه مانند. شبیه به صاعقه در تندی و سرعت .
    صافات
    ج ِ صافّة. صف زدگان . (مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی ). فرشتگان صف زده . قوله تعالی: و الصافات صفاً (قرآن 37/1); سوگند به فرشتگان صف زده . فرشتگان صف زده تسبیح گویان در آسمان و مر ایشان را مراتب است که بر آن قیام دارند صف بسته مانند نمازیان . (منتهی الارب ).
  • (اِخ )نام سوره 37 قرآن ، قبل از سوره ص ًّ و بعد از یًّس .
  • صافی رنگ
    قَهْد. (منتهی الارب ).
    صاقرة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی صاقرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.