جستجو

زینهار خوردن
خلف پیمان کردن . عهد و پیمان شکستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نقض عهد کردن . عهد شکستن . پیمان شکستن . (فرهنگ فارسی معین ):
بر این تخت شاهی مخور زینهار
همی خیره بفریبدت روزگار.

فردوسی .

زیودن
به خواب رفتن . (آنندراج ). غنودن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زیین
صاحب طرف و صاحب جانب را گویند. (برهان ) (آنندراج ). جانبدار و طرفدار و رفیق و دامنگیر. (ناظم الاطباء).
زینت دادن
آرایش دادن و آراستن . (ناظم الاطباء). آراستن . پیراستن کسی یا چیزی را: در رعایت آنچه ما آن را در نظر تو زینت داده ایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
زینتی در خاکساری داده ام
صفحه تن را به افشان غبار.

ملامفید (از آنندراج ).

زینل
دهی از دهستان مهربان است که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و422 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زینهار دادن
پناه و امان دادن . از کشتن یا مجازات کسی درگذشتن:
به بهرام گفت ار دهی زینهار
بگویم ترا هرچه پرسی ز کار.

فردوسی .

زییه
ماک . در دیلمان و گیلان شیر گاوی است که تازه زائیده باشد، معمولاً تا سه یا چهار روز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زینت ده
زینت گر. زینت دهنده . که آراید و پیراید:
پنهان شده روی در گلستان
زینت ده گلستانم اینست .

نظامی .

زینلان
دهی از دهستان جلالونداست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زینهاردار
امان دهنده و مهلت دهنده . (ناظم الاطباء). زینهاردارنده . زنهاردار. پای بند عهد و پیمان . وفادار. (فرهنگ فارسی معین ).
  • امانت دار. امین . موتمن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
    او هست گویی ای عجبا زینهاردار
    وین حق زایران ، بر او زینهارها.

    لامعی جرجانی .

  • زیور بستن
    زیور دادن . زیور زدن . زیور کشیدن . آرایش دادن . (آنندراج ). تحلیه . (ترجمان القرآن ). زیور کردن . بزک کردن . آراستن کسی یا چیزی را: چون نقاب خاک از چهره بگشاد [ دانه ] و روی زمین را زیور زمردین بست معلوم گردد که چیست . (کلیله و دمنه ).
    گشاد صورت دولت به شکر شاه دهان
    چو بست زیور اقبال بر عروس جهان .

    سیدحسن غزنوی (از آنندراج ).

    زینت فروز
    زینت گر. (آنندراج ):
    نه انجم است که زینت فروز نه فلک است
    به فرد باطل افلاک نقطه های شک است .

    صائب .

    زینلان پشت تنگ
    دهی از دهستان جلالونداست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    زینهارداری
    پای بندی به عهد و پیمان . وفاداری . (فرهنگ فارسی معین ). نگهداری عهد و پیمان . پای بند بودن به عهد و پیمان و قرار.
  • امانت . مقابل زینهارخواری . (فرهنگ فارسی معین ). امانت داری . و رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود.
  • زیور دادن
    زیور بستن . آرایش دادن . (آنندراج ):
    همو داد زیور سمرقند را
    سمرقند نی ، آنچنان قند را.

    نظامی (از آنندراج ).

    زینت کردن
    آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن . (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را:
    نه از بهر خود می ستانم خراج
    که زینت کنم بر خود و تخت و تاج .

    سعدی (بوستان ).

    زینل خان
    دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار است که 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    زینهار داشتن
    امان داشتن . در امن و امان بودن:
    از تو نشاید گریخت خاصه در این دور
    مردم آزاده زینهار ندارد.

    خاقانی .

    زیور زدن
    زیور بستن . (آنندراج ). آرایش کردن و زینت دادن:
    گویی که روز بزم تو از بس عطای تو
    زیور زنند روی زمین را ز زر ناب .

    عثمان مختاری (از آنندراج ).

    زخم و زیلی
    پر از زخم و خراش یا جای ضربه .