جستجو

زیست کردن
زنده بودن . زیستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیستن شود.
زیفان
زاف زیفاً و زیفاناً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). تبختر در رفتار و در نهج البلاغة در وصف طاوس : «و یمیس بزیفانه »; مراد از زیفان حرکت دم طاوس است به چپ و راست . (اقرب الموارد). رجوع به زَیف شود.
زیگیلو
زگیلو. کسی که دارای زگیل است . (از فرهنگ عامیانه جمال زاده ). رجوع به زگیل و ماده قبل شود.
زیمکه
چیزیست به شکل ترازو که پربار کرده بدوش برند . (غیاث ).
زین القضاة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زین القضاة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
زیست گاه
جای زیست . منشاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیست شود.
زیفن
دراز و سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده بعد شود.
زیمله
کجاوه مانندی باشد که پر از میوه و سبزی و امثال آن کنند و بر پشت چاروا بندند و از جایی به جایی برند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). صندوقی چوبین که از میوه و سبزی پر کرده بر پشت چارپایان از جایی به جایی حمل کنند. (ناظم الاطباء):
زیمله بر تو نهاده ست آن خسیس
چون کشی گر خر نگشتی زیمله .

ناصرخسرو(دیوان ص 385).

زین المشایخ
لقب محمدبن ابی القاسم بقالی خوارزمی است . رجوع به محمدبن ابی القاسم شود.
زین الملاح
لقب محمدبن عبداللّه صلوات اللّه علیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زینت گر
زینت دهنده . که زینت دهد. که آراید:
تا فرش عدل او شده زینت گر زمین
برچیده است ظلم بساط ستمگری .

طالب آملی (از آنندراج ).

زینل خانی
دهی از دهستان شیان است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زینهار شکستن
زینهار خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). عهد و پیمان شکستن . خلاف عهد و پیمان رفتار کردن .
زیور کردن
آرایش کردن . زینت دادن:
زین چنین پر زر و گوهر مدحت ای حجت رواست
گر تو جان دوربین خویش را زیور کنی .

ناصرخسرو.

زین الملک
ابوسعد هندوبن محمدبن هندو اصفهانی .از مستوفیان دیوان سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی بود.دشمنان به طمع اموال وی در نزد سلطان محمد از او سعایت نمودند. فرمان داد او را بدار زدند سنه 506 ه' . ق. (از تعلیقات چهارمقاله نظامی چ معین چ زوار ص 156): زین الملک ابوسعد... از وی [ از امیر معزی ] درخواست کرد که آن قصیده را جواب گوی . گفت نتوانم ... (چهارمقاله نظامی ایضاً ص 54). رجوع به همین کتاب ص 156 و 164 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 807 و کتاب النقض ص 87 و 96 شود.
زینت گرفتن
آرایش یافتن . آراسته و پیراسته شدن:
وین خاک خشک زشت بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر.

ناصرخسرو.

زینل قاسم
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل است که 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زینهار کردن
در دو شاهد زیر ظاهراً بمعنی اظهار ستوه و شکایت کردن ، شکوه کردن و پناه جستن آمده است:
نکند دوست زینهار از دوست
دل نهادم بر آنچه خاطر اوست .

سعدی (گلستان ).

زیورکشی
زیور بستن . زیور و زینت به خود کشیدن:
عروسان به زیورکشی خو کنند
سر و فرق را نغز و نیکو کنند.

نظامی .

زین الملة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زین الملة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.