جستجو

زیغن
هر چیز سخت و صلب . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زیکونی
منسوب است به زیکون که از قراء نسف است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به ماده قبل شود.
زیمبابوه
شهری ویران بر جنوب شرقی رودزیای جنوبی است که در حدود سال 1871 م . بوسیله پویندگان سفیدپوست کشف شد. بعضی آن را با «اوفیر» تورات یکی دانسته اند ولی امروزه محققین معتقدند که ساختمانهای آن که حاکی از مهارت در مهندسی است در حدود قرن پانزده میلادی و احتمالاً بوسیله بانتوها ساخته شده است . بقایای آن مشتمل است بر دیواری جسیم ، یک معبد و یک ارگ مستحکم . (از دایرة المعارف فارسی ).
زین الدین آثاری
شعبان بن محمدبن داود الاثاری . ادیب و محدث اهل موصل . وی به مصر رفت و در آنجا ساکن شد تا در سال 828 ه' . ق. درگذشت . او راست :الفیه (در نحو). لسان العرب فی علوم الادب . شرح الفیه ابن مالک و دیوان شعر. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 412).
زیزی
(از «زی ز») زمین درشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زیزاء. (اقرب الموارد).
  • پشته خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهر دو معنی رجوع به زیزاء شود.
  • زیغنون
    شهریست در دریا که عذرا را در وی بخواستند کشت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 404) (از اوبهی ). نام شهری . (ناظم الاطباء):
    ز دریا به خشکی برون آمدند
    ز بر بر سر زیغنون آمدند.

    عنصری (از لغت فرس ایضاً).

    زیمبول و زیمبول
    اسم صوت و کنایه از «بزن و بکوب » و سر و صدای آلات موسیقی و بزم آراستن و سماع و سرود داشتن است . (فرهنگ عامیانه جمال زاده ).
    زین الدین آمدی
    علی بن احمدبن یوسف بن خضر آمِدی . رجوع به علی آمِدی شود.
    زیغوغة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی زیغوغة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    زیگر
    آپوقاست و آن دست زدن باشد بر دهان پربادکرده شخصی تا آن باد از دهان او با صدا بجهد. (برهان ) (آنندراج ). آپوق. (ناظم الاطباء). آنکه باد در دهن افکند دیگری سر انگشتان بر دو کله اش (کذا) زند تا باد از او به آواز بیرون آید. (شرفنامه منیری ). رجوع به زبگر شود.
    زیمر
    موضعی است در جبال طی . (معجم البلدان ). پاره ای زمین است در جبال بنی طی . (منتهی الارب ):
    وکنت اذاما خفت یوماً ظلامة
    فان لها شعبا ببلطة زیمرا.

    امروءالقیس (از معجم البلدان ).

    زین الدین اشعافی
    ابن احمدبن علی الحلبی الاشعافی . رجوع به اشعافی شود.
    زیست
    اسم از زیستن . اسم مصدر از زیستن . عمل زیستن . حیات . زندگانی . زندگی . عمر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصدر مرخم از زیستن . زندگی . حیات . (فرهنگ فارسی معین ). زیستن . زندگانی . (ناظم الاطباء). زندگانی . (آنندراج ):
    خاربن عمر تست یعنی زیست
    می ندانی ترنجبین تو چیست .

    سنائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

    زیگفرید
    از قهرمانان بزرگ اساطیری ژرمنی . در ترانه های نیبلونگن وی بر «برونهیلد» پیروز میشود و در اپرای واگنر، وی نجات دهنده برونهیلد است . (از دایرة المعارف فارسی ). مهمترین و مشهورترین افسانه آلمانی است که تاریخ نگارش آن به عقیده اکثر مورخان در اوایل قرن 13 میلادی و موضوع آن نمونه بارزی از داستانهای رزمی نژاد ژرمن و نمودار کاملی است از طرزتفکر و علایق اقوام بدوی ژرمن . زیگفرید اثر فناناپذیری است از نوع ادبیات کلاسیک اروپا که واگنر با هنر واستادی تمام آنرا بصورت اپرا درآورده و بر جذابیت وافسونگری آن افزوده است ... (از فرهنگ فارسی معین ).
    زیمران
    موضعی است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
    زین الدینی
    دهی از دهستان اشکنان است که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است و138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
    زیست شناسی
    شناخت حیات . (فرهنگ فارسی معین ). معرفةالحیات . علم الحیوة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دانشی که درباره موجودات زنده بحث کند. علم الحیاة. (فرهنگ فارسی معین ).
    -زیست شناسی جانوری ; بخشی از زیست شناسی که موضوع آن زندگی حیوانات و ساختمان بدن آنهاست . (فرهنگ فارسی معین ).
    -زیست شناسی گیاهی ; بخشی از زیست شناسی که موضوع آن نباتات است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیست و زیستن شود.
    زیگیل
    زگیل . (فرهنگ عامیانه جمال زاده ). رجوع به زگیل شود.
    زیمسار
    دهی از دهستان تولم است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و177 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
    زین العابدین
    ابن سیدکمال الدین . او در سال 872 ه' . ق. سیدعبداللّه فرمانروای ساری را بکشت و بر مسند ایالت ساری متمکن گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 353، 356 شود.