جستجو

زینهار پذیرفتن
قبول کردن امان و پناهندگی کسی را:
زواره بدو گفت کای نامدار
نبایست پذیرفت از او زینهار.

فردوسی .

زیوار
سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان ) (آنندراج ). برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت . (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری ):
بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیند
گر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند.

سوزنی (از جهانگیری ).

زیوه
دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زینب صغری
از دختران حضرت علی بن ابی طالب است . رجوع به تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 199 و مجمل التواریخ و القصص ص 455 شود.
زین کوده
قرپوس زین اسب را گویند و آن بلندی پیش زین باشد. (برهان ). قاش زین و قرپوس زین و بلندی پیش زین . (ناظم الاطباء). رجوع به زین کوه و زین کوهه شود.
زینهارخوار
عهدگسل و پیمان شکن . (آنندراج ). شکننده پیمان و عهدشکن . (ناظم الاطباء). غدار. خائن . آنکه بقول خویش وفا نکند. آنکه از عهد خود تخلف کند. عهدشکن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنهارخوار. زینهارخوارنده . عهدشکن . پیمان شکن . (فرهنگ فارسی معین ):
ای زینهارخوار بدین روزگار
از یار خویشتن که خورد زینهار.

فرخی (دیوان ص 97).

زیویک
دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زینبی
منسوب است به زینب دختر سلیمان بن علی ... (از انساب سمعانی ). رجوع به زینب بنت سلیمان و زینبیون شود.
زین کوه
بمعنی زین کوده است که قرپوس زین اسب باشد. (برهان ). زین کوهه . (ناظم الاطباء). رجوع به زین کوده و زین کوهه شود.
زینهارخواری
خیانت در امانت . غدر. خیانت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خیانت . مقابل زنهارداری . (فرهنگ فارسی معین ).
  • عهدشکنی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمان شکنی . (فرهنگ فارسی معین ):
    دلی دارم بدستت زینهاری
    ندید از تو مگر زینهارخواری .

    (ویس و رامین ).

  • زیویه
    دهی از دهستان گل تپه فیض اللّه بیگی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
    زین بیله
    زن بیله . زنفلیجه . زنفیلجه . زنفالجة. زین فاله . رجوع به المعرب جوالیقی ص 170 و زنفالجة و زنبیل در همین لغت نامه شود.
    زین کوهه
    زین کوده است که قرپوس وبلندی پیش زین باشد. (برهان ). بلندی پیش زین را گویند. (جهانگیری ). زین کوده و قاش زین . (ناظم الاطباء). بلندی پیش زین که قرپوس زین خوانند. (فرهنگ رشیدی ). قرپوس زین است یعنی بلندی پیش زین ... و آن را کوهه زین نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ):
    به ناوردگه رفت و آنگه چو باد
    رسید و به زین کوهه سر برنهاد.

    اسدی .

    زینهار خواستن
    امان طلبیدن . ملتجی شدن . پناه بردن . التجاء. پناهنده شدن . امان و پناه خواستن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
    کشیدندشان خسته و بسته خوار
    به جان خواستند آن زمان زینهار.

    فردوسی .

    زیوح
    زاح زیحاً و زیوحاً و زیوحاً و زیحاناً; دور گردیدن و رفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). زیح . (ناظم الاطباء).
    زینبیون
    خاندانی از اولاد زینب بنت سلیمان بن علی بن عبداللّه بن العباس ... و از آن خاندان است وزیر الشریف ابی القاسم علی بن طراد... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به زینب بنت سلیمان و علی زینبی شود.
    زینهارخواه
    امان و پناه طلب . (آنندراج ). مستامن . مستجیر. زینهارخواهنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خواهنده ملجاء و پناه . که امان و پناه خواهد.
    زیودار
    دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
    زینت
    زینة. آرایش . زیب . آراستن . حلیه . زبرج . پیرایش . پیرایه . زخرف . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آرایش و پیرایش و بزک و پیرایه و طراز و جواهر و زیبائی و رونق و فروغ و لباس و هر چیزی که بپوشاند برهنگی را. و زینت با زر و سیم و جواهر را پرمون گویند. (ناظم الاطباء). آنچه که بدان آرایش کنند. پیرایه . زیور. (فرهنگ فارسی معین ):
    هر روز سحاب را مسیر دگر است
    هر روز نبات را دگر زینت و رنگ.

    منوچهری .

    زینگونه
    مخفف از اینگونه . از اینسان . بدین طرز:
    چو یک هفته زینگونه با می بدست
    ببودند شادان دل و می پرست .

    فردوسی .