جستجو

داربلوط بالا
دهی از دهستان بابالی ، بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. در شش هزارگزی شمال چقلوندی دوهزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد واقع و دامنه ای سردسیر مالاریائی و سکنه آن 240 تن است آب آن از چشمه ها، محصول آن غلات ، لبنیات و پشم . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه شمس الدین بوده و در زمستان قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دارالحمص
به مصر است و ابراهیم بن حجاج حمصی منسوب به دارالحمص است چه در آنجا سکونت داشت . (منتهی الارب ). سمعانی ابراهیم بن حجاج را حمصی به معنی نخودفروش دانسته است و بنابراین ، تعریف منتهی الارب درست نمینماید. زیرا حمص به معنی نخود است .
دارالشوری
جایی که در آن مینشینند و درباره امور کشور مشورت می کنند. رجوع به مجلس شورا شود.
دارالقواریر
ظاهراً خانه ای بوده است در مکه . ابتدا متعلق به عتبةبن بیعةبن عبد شمس بن عبد مناف از طایفه قریش بوده است و سپس ازآن عباس بن عتبةبن ابی لهب گردیده و از او به ام جعفر، زبیده دختر ابوالفضل بن منصور رسیده و زبیده در آن بنا شیشه هایی بکار برده و به این مناسبت آن را دارالقواریر (خانه شیشه دار) خوانده اند. (معجم البلدان ).
دارالهجرة
جایی بوده است نزدیک بصره که قرامطه در آن میزیسته اند. (اعلام المنجد).
داربلوط پائین
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. شش هزارگزی شمال خاوری چقلوندی . دوهزارگزی شمال راه فرعی چقلوندی به بروجرد. دامنه ، سردسیر و مالاریائی و دارای 240 تن سکنه است . آب آن از چشمه و سراب محمدخان . محصول آنجا غلات ، صیفی ، لبنیات ، پشم و شغل اهالی آن زراعت و گله داری ، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است و راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفه شمس الدین بوده ، زمستان قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دارالخراج
اداره مالیات . رجوع به دار استیفا شود.
دارالشهاده
ارض اقدس کربلا را گفته اند. (لغات محلی شوشتر).
دارالکتب
کتابخانه . (ناظم الاطباء).
دارالهجره
جایی بوده است نزدیک بصره که قرامطه در آن میزیسته اند. (اعلام المنجد).
داربند
همان داربست باشد: «داربند کنند مانند داربند انگور». (فلاحت نامه ). رجوع به داربست شود.
دارالخلافه
جای اقامت پادشاه . پایتخت . (ناظم الاطباء). در تواریخ ، این ترکیب اصولاً بجای نام هر شهری که پایتخت بوده بکار رفته است: وقت بازگشتن شد. از دارالخلافه برنشست تا بسرای خویش رود. (تاریخ بیهقی ).
بدارالخلافه خبر باز داد
که اکسیریی آمده ست اوستاد.

نظامی .

دارالصفا
خانه کعبه . (غیاث ).
  • شهر خوی را نیز گفته اند. (مسکوکات ایران رابینو ص 98).
  • دارالمثمنه
    یکی از عمارات المطیع للّه تعالی در دارالخلافه بغداد. (معجم البلدان ).
    دارامرود
    دهی از دهستان ماهیدشت بالا. بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . بیست و یکهزارگزی جنوب کرمانشاه . کنار رودخانه مرک . دشت . سردسیر با 280 تن سکنه آب آن از رودخانه مرک . محصول آنجا غلات ، حبوبات ، صیفی ، چغندر قند. شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . تابستان از طریق قیماس اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169).
    داربو
    گاستن داربو . ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است ، بین سالهای 1842 و 1918 م . زیسته و کار اصلی او بیشتر در محاسبات هندسی «بینهایت کوچک » بوده است .
    دارالخلد
    جهان جاوید. آخرت . (ناظم الاطباء).
  • بهشت .
  • دارالضرب
    میخکده . ضرابخانه . جایی که پول در آن سکه میزنند. (ناظم الاطباء).
    دارالمجانین
    خانه دیوانگان . تیمارستان . جایی که دیوانگان را در آن نگهدارند.
    دار امرود سادات
    نام محلی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در چهل و یک هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه . چهارگزی فیروزآباد. دامنه . سردسیر. با 105 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات دیم ، لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . چادرنشین هستند. زمستان عموماً گرمسیر میروند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169).