دارانی
عبدالرحمن بن احمدبن عطیه دارانی دمشقی مکنی به ابوسلیمان از اکابر عرفا و رجال طریقت و مشایخ شام که در میان این طبقه مسلم خاص و عام و به کثرت فضل و زهد و تقوی معروف است . وفات او را بین سالهای 203 و 224 ه' . ق. بروایات مختلف نوشته اند. نسبت او به دیهی بنام داریا است که از دهات غوطه دمشق بوده و مولد و مسکن و مدفنش همانجا است و اکنون خاک او زیارتگاه مردم است . این نسبت دارانی به داریا[ ی یا ] برخلاف قیاس است (ریحانة الادب ). هجویری درباره وی گوید: وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح . (کشف المحجوب ).
دارالاًّخرة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی دارالاًّخرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
دادهرمز
از قضاة دوران ساسانی . نام و نظر قضائی وی در کتاب ماتیکان هزار داتستان آمده است . (سبک شناسی ج 1 ص 54).
داذفرخ
یکی از قاضیان معروف دوره ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب «مادیگان ِ هزارداذستان » (گزارش هزار فتوای قضایی ) نقل شده است . ازاین کتاب نسخه منحصری در یکی از کتابخانه های هند موجود است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 75 شود.
دارا بودن
مالک بودن . واجد بودن . رجوع به دارا شود.
دارا و بت زرین
نام کتابی از ایرانیان قدیم بوده که به عربی ترجمه شده است و ابن الندیم در ص 424 فهرست خویش آن را بنام «دارا و الصنم الذهبی » یاد کرده است .
دارالادب
مجلس علم و فضل . (شرفنامه منیری ).
مدرسه . (ناظم الاطباء).
داده شدن
داده آمدن . از سوی کسی در اختیار دیگری قرار گرفتن .
بخشیده شدن .
داذور
یکی از چند طبقه روحانی دوره ساسانیان . (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 119). قاضی . رجوع به دادور و داور شود.
داراب هرمزدیار
یکی از شخصیتهای متاخر زردشتی است . کتابی درباره بزرگان و موبدان دین زردشت نوشته و آن را «روایات داراب هرمزدیار» نامیده است این کتاب بکوشش خاورشناسی بنام انوالا در بمبئی بچاپ رسیده است . رجوع به مزدیسنا و تاثیر آن در ادبیات پارسی و روایات داراب هرمزدیار شود.
دارا وشا
خرابه ها نزدیک اندرکاش در شمال مهاباد واقع شده و اهالی این قسمت را شهرویران مینامند و محتمل است یکی از شهرهای مدی باشد که بطلمیوس از آن ذکری کرده و آن را دارا وشا میخواند و نویسنده معروف رولن سن به اسم دارایاس که در تاریخ آمده تطبیق میکند. فعلاً دارایاس قریه ای است در سمت چپ شهر ویران . (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 246).
دارالاشارد
شهر اردبیل را گفته اند. (تذکره میخانه ص 556).
دادهن
(اوماره ...) رجوع به دهارن (ارباره ) شود. (ماللهند بیرونی ص 85).
داذور داذوران
رئیس کل قضات در دوره ساسانی که او را قاضی دولت یا شهر داذور میگفتند. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 322).
دارابی
میوه ای از طایفه مرکبات ، شبیه بنارنج و پرتقال . (ناظم الاطباء).
(ص نسبی ) منسوب بشهر داراب . (ناظم الاطباء).
دارایاس
محلی در نزدیکی مهاباد. رجوع به دارا وشا شود.
دارالامارة
1 ـ سرای امیر. 2 ـ شهر محل اقامت امیر یا سلطان ....
داذوما
از قراء قوم لوط. (معجم البلدان ).
داراپناه
از ندیمان بهرام چوبین . مطابق شاهنامه کسی است که بدستور بهرام چوبین نامه ای برای سرداران خسرو پرویز آورد تا آنها را بپیروی از بهرام دعوت کند و بر خسرو پرویز بشوراند و در پاسخ نامه ای از خسرو گرفت و بنزد بهرام بازگشت:
برفت از در شاه داراپناه
بکردار باد اندر آمد ز راه
همه نامه ها پیش چوبینه برد
سخنهای شیرین براو برشمرد.
فردوسی .
دارای اکبر
منظور داریوش بزرگ است و داریوش سوم را نیز گفته اند. رجوع به داریوش سوم و دارا شود.